عشق

عشق زیستن است ، اما برای فنا .

چنگ بي قانون

خدارامحتسب ما را بفریاددف ونی بخش ××××× که سازشرع زین افسانه بی قانون نخواهدشد

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه


روز زناني که عزت و شرافت و غيرت خويش را بر جهان عرض کردنند تا جهان را معناي ديگر کنند . مبارک باد

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

هذا جنون العاشقین


دیوانه ام دیوانه ام در دست عشق افسانه ام
در هرصدف درُدانهام هذاجنون العاشقین
من بحر عمان ویم من گوهرکان ویم
من آیه شأن ویم هذا جنون العاشقین
توفیق حق چوگان من ، چرخ فلک میدان من
خورشید سرگردان من هذا جنون العاشقین
عرش برین سرگشته ام مهرو مه از غم گشته ام
روح القدس گم گشته ام هذا جنون العاشقین
من سایه نور ازل ایمن زنقصان و خلل
در عالم بیت العمل هذا جنون العاشقین
من ماه را منشق کنم ، مشتاق را مشتق کنم
تا باطلی را حق کنم هذا جنون العاشقین
آمد ندا از آسمان کای جسم عالم را چو جان
ما را جدا از خود مدان هذا جنون العاشقین
من عرش و افلاک ویم ، من گوهرپاک ویم
من چست و چاک ویم هذا جنون العاشقین
عالم زمن پر من تهی از کثرت از انُبهی
گه مبتدی گه منتهی هذا جنون العاشقین
دوزخ دم سوزان من فردوس اعلی جان من
رضوان یکی مهمان من هذا جنون العاشقین
من کفر را ایمان کنم آباد را ویران کنم
درویش را سلطان کنم هذا جنون العاشقین
آن شمس بگذشت از جهان این شمس آمد ناگهان
این عین آن ، آن عین این هذا جنون العاشقین

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

او چه کسی بود ؟؟؟


او عشق من بود دلیل بودنم و علت ماندم و حقیقت رفتنم ،
هر جای تاریخ که حرکت می کردم او را می دیدم ؟
در نگاه ها ، نگاهش را می دیدم .
در اشک ها خاطره اش را .
انگار تاریخ بود‌، که برهر قامتی نقشی از خویش از خیال را حک می کرد .
و شتابان به آرامی به پیش می رفت ،
حقیقتی را در خویش به بند گشیده بود .
زیرا او بند های تاریخی خویش را دریده بود .
هرگز به قفا نظر نداشت ،‌ جلو را به امتداد افق می نگریست .
خط سیرش ، خط حرکتش ، را در تک تک ستارهای شب ،‌به روشنی روز می توان یافت ؟
غروب را هرگز نظر نداشت ،‌ رو به چشمه خورشید تطهیر کرده .
‌ تطیهر نیاز ،‌ مشتاق کمال ،‌ فارغ از بزم فراق به وصال رسیده بود،
هرگز به اندیشه تاریخ نظر نکرده بود تاریخ را به نظر خویش اندیشه کرده بود ،
رازپرواز را از بال های خویش نیاموخته بود ، بلکه بال ها از او راز پرواز آموخته بودنند.
عشق بازارش نبود ، بازار بدنبال عشق او بود ،
عالم رانگاه نمی کرد ، عالمی او را نگاه می کردنند .
بیمار چشمان کسی نبود ، چشمان بیمار به دنبال او بودنند .
کیمیایی خاک نبود ، کمیاب خاک بود .
همه ی عبارت ها را می نگاشت ، اما عبارتی نبود .
همه ی چیز را می شکافت ، اما تیغ نبود .
همه نوشتها را می نگاشت ،‌اما قلم نبود .
همه ی بیماران را دوا می کرد ، اما طبیب نبود .
همه ی عشق ها را التیام می بخشید ،‌ اما معشوق نبود .
همه ی راه ها را بلد بود ، اما راهبر نبود .
نگاه نافذ هر عاشق بود . اما عاشق نبود .
کانون عصیان و قیام بود ،‌ اما آرام و ساکت .
تاریخ می نگاشت ، اما در تاریخ نبود .
همه چیز داشت ، اما مَرد نبود ....................؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه


جسم خاک از عشق بر افلا ک شد ×××××× کوه در رقص آمدچالاک شد

جسم خاکی انسان از معرفت سجود و طواف وجودراهی بسوی کعبه عشق جستجو می کند ، تا هدایت خویش را بدستان الهه ی

عشق قربانی کند ، عشق یعنی همان بتی عاشق کشی که معشوق خویش را برای طواف نمی خواهد ، برای قربانی شدن ،‌ قربانی کردن میخواهد ،‌.......

معشوق از عاشق طلب خویش را می کند ، نه طلب عاشق را ،‌ رنگ خویش ، بوی خویش ،‌ طعم و مزه خویش ،‌ را در او می بیند.......و هر گز دست از گریبان او بر نخواهد داشت ،‌ تا او را در قربانگاه خویش صادق بیابد ، معصوم و عاشق پس....

، که او را به سوی خویش می خواند ، و خون بها برای عاشق ، خود معشوق است ،‌ معشوق عاشق را ضمانت می کند ، حیات

او را ضمانت می کند ، دوام و بقایی او را ضمانت می کند ، و خون او را خون خویش می داند ، و تنها کسی است که انتقام

عاشق را خواهد گرفت ، این است که عالمی را به بهجت و رقص وا می دارد و مستور ومست خویش می سازد




۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

بخت بی اقبال من تَرک دیار تُرک کرد :
تا به حال عاشق و معجون تُرک چشمی شده اید ، که فراخی آزادی شما را به تنگ نای اسارت مبدل سازد ، همه ی هستی شما در توبره ای بریزد و آواره دیار غربتتان سازد ........... !!!!
شب و روز در فراق او رنج ودرد آوارگی و غربت را به جان بخرید و شکایت و اندوهی بر دل نبرید ...........
به هر سمت که رو می کنید او را مسخره چشمان خویش ببینید .............. وگرداگرد کعبه وجودی او طواف عشق کنید و احرام از تن بیرون نیاورید تا حج خویش را با قربانی کردن خویش به نزد او به پایان رسانید...........
اگردیده اید که هیچ همدردیم ........... اگر ندیده اید قبله بگردانید ............... که قبیله من بدان سمت احرام نمی بندند ....... برخیزید و با غسل عشق تن را تطهر ............ ونماز به نیاز نه ؟ ........ به تمنا او برای او در جهت او به قصد او بر سجاده معرفت کوتاه کنید .......... که فاصله شما با او هیچ است ............... همان هیج که تصور عقل برآن زین نینداخته است ......... دیگرسیرت را به صورت هر نامحرم آرایش نکنیم .................. و لذت بودن را به عشق شدن خرج نکنیم ............ و شوق وصال را به پای وصل نریزیم .............. و دستان خویش را به بیعت هر بیعت شکنی دراز نکنیم ......... تا فقط او باشیم تافقط او شویم تا فقط ؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

ویرانه

این شکست چنگ دلتنگ محال اندیشه نغمه پرداز حریم خلوت پندار چه حکایت ها که دارد روز شب با خویش ...........
یک وقت خود را وارسی می کنی ........ درون جیبهایت را می کاوی .......... درون مغرت را دوسه بار زیر ورو می کنی .....چیزی جز توهم جز خیال جز تیرگی جزتباهی ..... نمی بینی ؟ همه اش خیال و خیال و خیال !!!
تاکی این همه تباهی در وجودتت حقیرانه کنار هم نشته اند ......... و تورا و همه ی حقیقت تورا سخت زیر وزبر می کنند ....... تا تورا از بودنت دور و دورتر کنند ..... شب هرگز خلوت خویش را به روی هر نامحرمی نخواهد گشود............ اما درون تاریک من مامن امنی ست برای هر نامحرمی ........ که واردش بشنود و آن ویرانه را ویرانتر سازند و بروند.........لیاقت ویرانه به آزادبودن اوست از قید امارت از قید معمار ازقید ساختن و ازقید روشنایی .......؟؟؟؟؟؟؟؟
به ویرانه وجود من خوش بیا که آمدنت مراویرانتر خواهد کرد .

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

آزادی


آزادي
در باب آزادی نیز همین است ما باید بدانیم آزادی چیست تا از آن استفاده کنیم " گذشتگان زمانی که از آزادی استفاد ه می کردنند غرض آنها از آزادی " آزادی نفسانی بود نه آزادی سیاسی " دعوت به آزادی برای آنها آزادی از نفس بود " ونوع دوم آزادی آزادی های سیاسی است همین که مطرح است ونسبت آن با عدالت مهم است .
همیشه از آفات آزادی سخن به میان رفته است " زمانی که آزادی وارده جامعه می شود " یک سری تحولات را معلول می شود " وکسانی که هراس دارند از ورود آزادی به دلیل تحولات جلو آن را می گیرند و از مفاسد آن مردم را می هراسانند "
رغبت ورزیدن به چیزی بدون درک آفات آن عمل حکیمانه ای نیست" اما توقف کردن در عرصه آفات ودر گذشتن از تبیین ذات هم کار حکیمانه ای نیست "ما به هردو امر محتاجیم " گل را بخاطر خار نمی توان فرو کوفت " آزادی را هم بخاطر خارهای آن نمی توان فرو کوفت " مسئله آزادی یک مسئله همه جانبه است هم خوداو هم آفات او وهم نتایج او باید مورد بررسی قرارگیرد "
البته آزادی مقید ومحدود است حدود وقیود آن هم از نکات شنیدنی است "تنها چیزی که آزادی را محدود می کند عدالت است وهیچ حقیقت دیگری را نمی توان در مقابل آزادی نشانيد "پس مقوله آزادي عادلانه مطرح مي شود "ترکيب اين دو آن اکسير شفا بخش است "آزادي وعدالت هردو مفاهيم برون ديني هستند "پس دينداران وبي ديني ها مي تواند در اين امر مشارکت کنند "کساني مي توانند دم از آزادي بيروني بزنند که از درون آزاد شده باشند "سخنان عاشقانه با آزادي بسيار داشته ايم اما مقابله دليرانه با آن کمتر داشته ايم "اما در جوامع شرق بيشتر از آنکه به فکر آزادي بيروني باشند به فکر آزادي دروني هستند "وآنچه مهم است ترکيبي از آزادي دروني وبيروني است "
آزادي در چند عرصه محقق مي شود " آزادي مثبت وآزادي منفي يا آزادي( از) وآزادي( در )آزادي( از) را بايد در رهايي ترسيم کرد"آزادي از يعني اينکه ما رو رها کنيد بند وزنجير بر دست وپايي مانگذاريد "يعني چيزي را از من دور کنيد " من را از زندان آزاد کنيد " نه اينکه چيزي به من بدهيد "دامنه اين نوع آزادي بسيا ر بسيط است " مفهوم آزادي از آشناترين مفهوم است براي آدميان " اگر آزادي يک مصداق بيشتر نداشته باشد وآن آزادي( از) باشد دستاورد زيادي نيست " همانطور که انقلاب خود آن را تجربه کرديم "زماني که آن آزادي بدست بيايد" مردم نمي دانند با آن بايد چه بکنند وبه دست آوردن آن آزادي به پاره اي ازنتايج ناگوار منتهي خواهد شد "
آزادي( در) يا آزادي مثبت بعد از آزادي منفي در مي رسد" زماني که موانع رو از جلو پاي افراد بر داشتند زماني که در زندان رو باز کردنند" زماني که شر يک ارباب را از سر يک برده کم کردنند ((ابرازوجود واعمال اراده کردن است مي شود آزادي مثبت ))
صرف آزادي( از) به کس راه رو نشان نمي دهد براي کس امکان اعمال وجود مثبت پديد نمي آورد "فقط رفع مانع مي کند " اين رفع مانع کردن لازمه است اما کافي نيست "
کسي رو نميگذارند که در بازار معامله کند " مي خواهد آزاد باشد " زماني که موانع را از بيش روي او بر مي دارند " حالا مي گويند که چه اندازه سرمايه داري چه اندازه قدرت وتوان داري " آزادي در از اينجا شروع مي شود"( يعني که برده نيست )
آزادي محرومانه داريم ( از ) وآزادي توانگرانه (در )
ما در عرفان تخليه داريم تحليه اول بايد از رذائل يايد تخليه شويد" بعد بايد درون خود را تحليه کنيد " اين کافي نيست که انسان رذيلتي نداشته باشد" حالا بايد روي اين لوح سفيد چيزي بنويسد "
در آزادي سياسي هم همينطور است" پاک کردن يک نوشته نازيبا تازه اولين قدم است بايد جاي او يک مفهوم زيبا نوشت "
اگر مافکري براي مرحله دوم نکرده باشيم سرمايه اي نيندوخته باشيم "آزادي مثبت را افراد توانگر طالب هستند" آزادي منفي را افراد محروم طالب هستند "؟
هر وقت کسي واجد سرمايه هاي مالي يا فکري شده خودبه خود طالب آزادي مي شود "از نوع مثبت آن ؟ ((خداوند زماني که پرشد خلقت آغاز شد ))تئوري خلقت از نظر عارفان تئوري پر بودن است ناچار خلقت شروع مي شود "

دومقوله مهم در عالم اخلاق داریم یکی آزادی است ودیگر ی عدالت "هیچ متفکری درعالم فتوی به آزادی بی حد مرز نداده است .

نسبت اخلاق با آزادی
گفته اند اخلاق با آزادی منافات دارد .آدمیان آزادنند که به فضائل عمل کنند" این اندازه از آزادی مورد قبول همگان است " شما آزادید که حق را بگوید وکارهای نیک را انجام بدهید" آنجا آزادی محدود می شود که کسی بخواهد ناحق بگوید" یا عمل ناپسندی را انجام بدهد "آزادی انسان ها در این موارد قید زده می شود"
حالا سوال بعد خود به خود پيش مي آيد :چه کسی تعیین می کند که چه چیزی نیکو هست وچه چیزی نیکو نیست آیا یک مرجعی در اینجا حاکمیت دارد" باید به عقل رجوع کرد یا به منبع دیگری ؟؟
چه کسی یا مرجعی می تواند تعیین کند که چه سخنی حق است یا چه سخنی نا حق است
خود آزاد بودن جز کارهای نیکو ست یا نه "انسان آزاد است برا ی انجام کارهای نیک "اگر این سوال ها پاسخ داده نشوند قصه آزادی سربسته ومجمل خواهد ماند ؟
انسان آزاد است که کا رنیکو انجام بدهد اما خود آزادی هم جز کارهای نیکوست آزادی بعنوان یک زمینه برای کارهای نیکو مطرح است" یا خود یک مقوله نیکو است" این اختلاف اساسی بین متفکران قدیم و عصر جدید مطرح است "
وشما اگر نظریه فیلسوفان اخلاق وسیاست رو مطالعه کرده باشید می بیند که شکاف از این جا پدید می آید "آزادی به منزله یک فضیلت و يا یک حق ويا یک متد معرفي شود اینها سه مفهوم مدرن هستند وتا به این سه مفهوم را براي خود حل نکنيم به درک آزادي نمي رسيم ؟
آزادی به منزله یک روش :
مثل یک مدیر وقتی در کار مدیریت موفق خواهد شد" که کارمندان بتوانند خود را به او (مدير ) نشان بدهند" وچنان آزادانه عمل کنند که احوال آنان بر ايشان مکشوف شود ونیازي به خبر چینان نداشته باشد ؟
مدیر برای مدیریت نیاز به اطلاعات دارد"باید بداند که در مجموعی زیر دستتانش "چه می گذرد افراد تحت مدیرت او از او چه می خواهند " بدون داشتن این اطلاعا ت مدیریت ناموفق است
مدیریتی که بر اطلاعات صحیح بنا نشده باشد مثل داستان کر وبیمار است" که این عیادت تبدیل به دشمنی خواهد شد" دو طرف باید باهم ارتباط داشته باشند وصداي هم را بشنوند
دمکراسی ها علاوه بر اینکه بر آزادی به عنوان یک حق بنا می شود" بر روي آزادی بعنوان یک روش نیز بنا می شود "
روشهاي دمکراتیک یعنی انسانها رو چنا ن آزاد گذاشتن که خود رو نشان بدهند "مفهوم مطبوعات احزاب متعدد داشتن برای رسیدن به همین مطلب است که مردم در مطبوعات بگويند ما چه مي گويم وچه فکر می کنیم وچه چیزی را می خواهیم ایده ها ما در زندگی چیست این را خودشان بگويند نه اینک کسی از آنها بيرون بگشد یا به جبر یا پنهانی آنها را تحت نظر قرار بدهند" تا بتواند اطلاعات را از آنها اخذ کنند وبه اولیاء امورخبر بدهند ؟
حتی اگر آزادی رو بعنوان یک حق ندانیم برای مدیریت موفق باید بر آن تاکید کنیم اين مدیریت رو باید مدیریت برهنه یا جامعه برهنه نام بگذاريم که مردم حق دارند به نحو برهنه ای خودشان را نشان بدهند" خود را نمی پوشانند" خود را مخفی نمی کنند خود را شفاف مي سازند "
آزادی به منزله یک حق این یک مفهوم جدیدی است
در مجموعي حقوق انساني آزادي نيز يک حق است " انسانها حق حیات دارند یعنی کسی حق به خطر انداختن حیات آنها را ندارد" ما حق داریم خود را درمان کنیم طالب سلامتی خود باشیم" حق کسب شغل برای در آمد و اداره امور خویشتن را داريم واین حق به گردن حکومت است وتکليف حکومت حراست از حق مردم است ؟
آزادی به معنای یک فضیلت که یک امر ممدوح وستودنی است
یعنی همانطور که امانت داری یک ارزش است" وخیانت بد است" همانطور که دروغگفتن بد است "به همان اندازه انتخاب آزادانه امر ممدوحی است " واگر کسی از حقوق خود استفاده بکند عمل به یک فضیلت کرده است"نباید شرمنده باشد" نباید گریبان خود را وگریبان وجدان خود را بگیرد" و از این بابت خود را ملامت کند "آدمی اگر از حقوق خود استفاد بکند کار نیکوی انجام داده است زمانی که آزادی بعنوان یک فضیلت یا یک ارزش در مجموعه ارزشهای شما در آمد" آنها را به حال اولیه باقی نخواهد گذاشت" و این اتفاق مهم بوده است" که امروز افتاده است" وهرکس از نسبت میان اخلاق وآزادی جستجو می کند "باید به این نکته توجه داشته باشد که زمانی که شما در مجموعه اخلاقی خودتا ن یک فضیلت تازه رو تزریق کردید" این ارزش تازه تمام آن مجموعه را زیر وزبر خواهدکرد "نسبت میان ارزشهای دیگر رو عوض خواهد" کرد وشما کم یا بیش با یک سیستم اخلاقی تازه روبرو خواهید شد "بدنبال مطرح شدن آزادی یک نظام تازه اخلاقی هم مطرح شد "
واگر کسی نزاعی دارد نباید آن رامتوجه آزادی بکند" ما متوجه یک نظام اخلاقی هستیم "وبايد با این کل تکلیف خود را روشن سازيم ( نظام اخلاقي )
یعنی قصه سخت تر آن است که ابتدا تصور می رفت نباید ساده اندیشانه با این پدید ه مدرن وپیچیده مواجه شد" مسئله بر سر این است که یک نظام تازه اخلاقی معرفی شده است" که در آن یک فضیلت تازه کشف شده است" و این فضیلت تازه به نظام اخلاقی گذشته تزریق شده است" وهمه ی آن نظام پیشین رو دچار تغیر وتحول کرده است؟؟ ونسبت میان ارزشهای مختلف را تغیرداده است "که بر پارهای از اعمال مُهر اخلاقی بودن را می زند که در جوامع دیگر اخلاقی نیستند ؟؟؟؟؟ ((مهم ))

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

ملامتگري

علي اخوان
ملامتگري
يك پيشواي ديني از آن جهت كه يك پيشواي ديني است" دعوت به ملامت گري نمكند "خيلي از اعمال است كه رهبر وپيشوا " آنها رانبايد به پيروان خود بياموزد" بلكه پيروان بايد خود به دنبال آنها بروند" وآنها را بياموزند ، بطور مثال" بعضي افعال خوب" رانه خودبايد انجام بدهند" ونه به پيروان خود بياموزند " وپيروان بايد بفهمند چه اعمالي هستند كه مقتضيات رهبري بايد از انجام آن بپرهيزد " ولي پيروان مي توانند آنها را انجام بدهند " در قرآن آمده است" كه ما بر مسيحيان رهبانيت را توصيه نكرديم "آنها خود ايجاد كردن آن را " ايرادي هم ندارد ولي شرايط هاي آن را رعايت نكردند" وبعد آن را به فساد گشاندند" هيچ رهبري نمي تواند بگويد" يك سري اعمال هستند" که در ظاهر بد هستند " اما شما آن كارهاي بد را انجام بدهيد" تا حب جاه از وجود شما زدود شود " اين خود پيروان زيرک هستند" كه رفته رفته به فهم آن مي رسند "ومي دانند كه يك اندازه از ملامت گري" براي وجود هر انساني لازم است" والبته آن رانبايد شيوه زندگي خود قراربدهند "
همه ما انسان ها حب جاه داريم " دوست داريم "در چشم "ودل "ديگران جا بگيريم "و عيوب ما" از ديگران پوشيده باشد " اين هميشه يك حد نرمال" واعتدالي "ويك شيوه افراطي "وتفريطي دارد" ومردم عموماٌ بسوي دومي در حركتند " فرعون از وفور همين مدحا فرعون شد " صوفيان مي گفتند" مدح يعني ذبح كردن" انسان و مي گفتند" كساني كه مدح شمارا مي كنند" خاك بصورت آنها ريخته وآنها رااز خود دور كنيد .
( وبالاترين درجه زهد آن است " كه نفهمند كه زهد مي ورزيد )

تعريف حكمت


تعريف حكمت
تعريف حكمت : حكمت يعني فضيلت عقل عملي يعني به غايت رساندن مقدمات "درنظر يك حكيم" خداوند مدير ومدبر است" وپيامبر در همين حد جلوه مي كند" وحكيم از سنجش وتدبيرخداوند قضاوت ميكند .
اگردين دريك جامعه قوي باشد" حتماٌهم سياسي خواهد شد" وآن زمان است كه درتحولات اجتماعي نقش بازي خواهد كرد"
دردينداري عالمانه اول دين براي زندگي است" و دوم براي عادت زندگي است "نه ديني كه به زندگي معنا مي دهد " اما ديني كه با زندگي عجين  شده است" اين خود زندگي است" وفراتراززندگي نميرود" وبصورت عادت زندگي درمي آيد" و آسان گيري ديگر آفتي است" كه با اين انتخاب انسان را اساساً ازرسيدن به درجات بالاتر باز مي دارد "آسان گيري انسان را قانع مي كند" به متاع هاي بي ارزش وابسته مي كند  انسان را از به دست آوردن متاع هاي شريفتر كه با زحمت به دست مي آيد باز مي دارد "
دينداري عالمانه آسانگير نيست" وسختگير است" درتوزيع متوازن حساسيتهاي ديني  "(به سجدهاي طولاني مردم نگاه نكنيد به راستگوي وامانتداري آنها نگاه كنيد )

علي اخوان

شريعت وطريقت

علي اخوان
شريعت وطريقت
شريعت از جنس علم وطريقت از جنس فعل است " دينداري مصلحت انديش عاميانه وعالمانه جامع وناظر اين دو هستند " در دينداري عاميانه ارتباط اين جهان وآن جهان خيلي مهم نيست " اينجا اندوختن است وآنجا برداشتن " وهر عملي كه انجام مي دهيم بايگاني ميشود" وذره اي از آن ضايع نمي گردد" ودر جهان ديگر آنهارا با امانت تام وتمام وكامل به ما باز مي گردانند " كريمانه " اين يك تصور ساده انديشانه است "ما بايدبين اين دوجهان يك ارتباط قائل شويم " به همان اندازه كه درشخصيت كنوني ما اثر مي گذارد" داراي ارزشهاي ديگري نيز هستند "در غيراين صورت ميتوان آنهارابي ارزش خواند  (پيوند اين جهان با جهان ديگر يك حقيقت است وآن حقيقت خود ماست )ما ازاين جهان به جهان ديگر مي رويم" آخرتمان را با خودمان حمل مي كنيم" آخرت ما در جاي به انتظار ما ننشسته است " پس اگر اين شخصيت آباد باشد "مادرآن جا درخانه آباد" زندگي خواهيم كرد ".اگر اين شخصيت خراب باشد" ماآنجا دريك خانه خراب زندگي خواهيم كرد" پس ما هر عملي كه انجام مي دهيم "روي همين شخصيت بايد انجام بدهيم" تا در آن جهان شخصيت اصلي ما متجلي شود "تفاوتي ميان اين جهان وآن جهان نيست "  ذخيره اعمال درجهان ديگر" وبه ميدان آمدن درآن جهان يك نگرش عاميانه است" اگر كسي هزار بار به حج برود"و هيچ تاثيري درشخصيت او به جا نگذارد" اين اعمال فاقد ارزش هستند  "(ارزش شخصيتي ) بايد اين اعمال شخصيت اورا متحول كند"  فهم رابطه اين جهان با جهان اخروي " وتاثيري كه بر شخصيت ما مي گذارد" كليد حل اين مسئله است " وبطبع توزيع متوازن حساسيت ها رابه دنبال خواهد داشت" وبه ما آموزش خواهد داد" كه نسبت به چه اعمالي حساسيت بيشتري داشت باشيم" ونسبت به چه اعمالي حساسيت كمتري بورزيم" كدام ها را اصلي وكدام هارا فرعي بدانيم" وكدام را فداي ديگري بكنيم " چگونه عقلمان به چشمان نباشد" و نپنداريم كه هرچه حجم اعمال بيروني افزونتر باشد بهتر است" وبهشت آباد تر مي شود" هيچ چيز در هيچ جا وجود ندارد" ودنياو آخرت ما در وجود ماست " وهرچه اين" آدم" آدمتر" شد بهشتي تر وآبادتر است " واين انسان مصلحت انديش عالم ومحقق است كه مي داند" بايد اين كويرستان وجود خود را آباد سازد" تا مهيا شود "جهت رويش حقيقت وجودي"  وبهار وجودي" وبه همين دليل است" كه به طريقت متوسل مي شوند" كه نه توصيف راه كه پيمودن راه است" آن هم دروجود خود آدمي " آن زمان ما خودمان هم" راه هيم" وهم راهرو "( نه راهي در بيرون ) وطبيعتاٌ پيمودن اين راه با آسانگيري سازگار نيست  "
در اوج همه اين توصيف ها " ودر سير وسلوك ودرطريقت" ودرپيمودن راه براي آباد كردن "خانه ابدي خويش" هيچ چيز بهتر وموثرتر وسازنده تر" از آن نيست كه آدمي از آن چه خود دوست مي دارد" فدا كند "وبالا ترين اعمال آن عملي است "كه به زور خود را بدان وادار كني" نه عملي كه تمايل تو نسبت به اوست" كه انجام دادن آن يكي از اميال طبيعي انسان" را ارضاع مي كند" اما افضل اعمال همان است" كه گفته شده ودر صدر همه اعمال سلوكي اين است : كه به كمال نمي رسيد مكر از آنچه دوست داريد فدا كنيد "
عبادت هركسي ويژه خود اوست " انسان بايد سختيهاي خود رابيازمايد " نه آسانيهاي خود را"وبراي يك انسان سالك يك امر ثابت شد است" كه اعمال بايد روح اورا به كمال برساند .
عرفان بيشتر به كارهاي ميپردازد كه سخت است" وآنقدر به آن عمل ميپردازد" تا اسان شود" بعد يك چرخش عظيم" در روح آدمي پديد مياورد" ودر شروع به كارهاي مي کند که حائز اهميت بيشتري است" كه خلاف عادت باشد "
دينداري عاميانه" يك دينداري عادتي است" و در دينداري عالمانه" هرعبادتي يك حركت خلاف عادت است" چون رودرروي اميال آدمي مي نشيند" وآدمي رابه جهد" در اجتهاد وادار مي كند " و به اين طريق تغير در انسان بوجود مياورند "  هرشخصي بايد عادات ديني خود را وارسي كند "كه در عمل چه عاداتي را بعنوان دينداري وام گرفته است" اگر چه اعمال ديني هستند" اما خاصيت كمي دارند "براي اينكه بدل به عادت مي شوند "پس براي عروج از دامي كه درآن گرفتار شده است " بايد دست به اعمال خلاف عادت بزند" و برترين آن اعمال " آن اعمال ديني است "كه انسان خود رامجبور به آنها مي كند "
هيچ بزرگي به بزرگي نرسيد است "مكر به قرباني كردن "محبوبي را تجربه کرده باشد" واين بزرگترين تجربه اي است" كه بدست مي آورده است "يك انسان چند دفعه خطر كرده است " چند دفعه گذشته كرده است" وچند دفعه پا روي خواسته هاي خود گذاشته است" با اين معيارها مي توان قضاوت كرد" كه شخصي در عرصه دينداري عالمانه عمل كرده است "يانه " يا عامي آسان گير است "يا طالب سختيها است " و اينها سه عنصر سلوك هستند " كه شخصيت آدمي را جلاء ميدهد" وزنگار آن را از بين مي برد" وكيميا اثر هستند"

((التقاط در دين))


((التقاط در دين))
تعدادي از محققان ديني به دنبال خلوص در دين هستند" ومي خواهند دين خالص وپاك و دست نخوردرا حفظ کنند وحقيقت آن به دينداران عرضه کنند". ديني كه از معبر قرنها وعصرها وتفكرها عبوركرده است" غبار وزنگار بدان نشسته است" وچون يك سنت به دست ما رسيده است" بعضی ها فكرميكنند خالص نگه داشتن آن مانند خالص نگه داشتن دين است" وچيزي را كه با نياز امروز دينداران متناسب نيست ازآنها مي خواهند كه آن را بپسندند وبپرستند وحمل كنند" ومورد استفاده قراردهند اين اجتهاد خودسرانه در دين است كه استفاده اي ندارد .
"توانايي ديني" يعني پاسخگوي دين" به نيازهاي امروزبشر " بعضي ها خيال مي کنند  كه تواناکردن دين يعني انديشهاي بيگانه را وام گرفتن وآن را در اندام دين تزريق کردن است " در جهت حيات دين" اين يك نوع ايدئولوژي انديشي است"، توانايي بدانجهت است كه شما وسيله را در نسبت با هدف توانا بخواهيد"، زمانيكه وسيله اي داريد(دين )آن را تندروتر بخواهيد اساسي ترين شکل كاربرد ابزاري از آن وسيله است " استفاده ابزاري در غير اين صورت خاصيت ديگري ندارد " خودبه خود مطلوب نيست براي خدماتش مطلوب است ."
 اسلام روشنفكرانه نسبتي است "كه ميان دو گروه براقرار است" يكي كساني كه خواهان اسلام خالصند" وديگر کساني خواهان توانايي ديني هستند" برقرار مي گردد"  اسلام روشنفكرانه يعني اجتهاد خود سرانه در دين كردن است ".
 روحانيت با آن برسر مهر نيست" در اين نوع از اسلام(روشنفکرانه) احكام دين ناظر به مسائل دنيوي است"وپاي عقل را درآن باز مي گذارد ". دينداريي مصلحت انديش عاميانه عقل را تعطيل ميكند".
اسلام روشنفكران به اسلامي گفته ميشود كه در آن به انسان مجال تعقل داد مي شود ودريچه هاي ازعقلانيت براي وارد شدن در در عرصه دينداري باز ميكند" كه به آن دينداري مصلحت انديشانه عالمان ميگويند. "
اگر بين هدف ووسيله انسان يك نسبت عقلاني قائل شويد" اين دينداري عالمانه است  " اگر اين نسبت تقليدي ، ارثي ، علتي ،  مناسكي باشد دينداري عاميانه است . مصلحت انديشي بدين معني نيست "كه هر بدبختي وهرفقروفلا كتي در بسته وسربسته مصلحتي است كه بايد بدان تمكين كرد ."
((دكتر علي شريعتي ميگويد : تو سري خوردن با هيچ منطقي سعادت نيست . ))

علي اخوان

يأس از خلق


يأس از خلق
بزرگترين مشگل ما اميد به خلق است" بايد توقع خود را از خلق كم كنيم " بايد در خود اين انديشه را زنده كنيم كه من هيچ انتظاري از خلق ندارم " مثلاٌ چرا به من سلام نميكنند " چرا به من احترام نمي گذارند وغيره ...وبايد خيلي از اين توسلها از بين برود"
حضرت علي مي فرمايد :( اگر مي تواني چنان كن كه ولي نعمتي جز خدا نداشته باشي چنان كن .)
علي اخوان

تحمل جفاي خلق


تحمل جفاي خلق
درمقابل جفاي خلق بايد حلم داشت واين ادب اجتماعي باعث سوء فهم قرار گرفته شده است " در مقابل زير دستان تحمل جفاي خلق رواست " اما در مقابل جفاي زبر(بالا) دستان نه " اين رويه نا صواب "كه در بعضي از شاخه هاي تصوف وجود دارد كه مستلزم پذيرفتن ستم هستند" ، در مقابل ظلم ظالم سكوت مي كردند" ومورد ملامت دينداران قرار ميگرفتند" وآن محصول بد فهمي" وبد عمل كردن" بدين دستورات نيك است .
انسان در اين جهان زير دستان و زبر دستاني دارد "زير دستان بسيار به انسان جفا ميكنند بايد در مقابل آنها حلم ورزيد اينجاست که" انسان خودراصيغلي ميكند "
اما در مقابل زبر دستان جفاي آنهااز جنس ظلم است " در مقابل ظلم سكوت جايز نيست " اين شخص واجد شخصيت پيامبران است " نزديك است " شخصيت انسان حليم با شخصيت پيامبر " از مهمترين رموز موفقيت پيامبران حلم آنها بود است" وحلم ورزيدن در مقابل كه كساني كه از لحاظ فهم از تو پائين ترند" واين جمله معروف از پيامبر است كه مي فرمود : خدايا اينان را هدايت كن "وحضر ت موسي مي فرمود خدايا اين ها را ببخش "
اين حلم ورزيدن ضامن ساختن شخصيت انسان در اين جهان است "كسي كه برتر از شما وبه قصد برتري جوي وگوفتن شخصيت شما با شما مواجه مي شود اينجا جاي سكوت نيست" درآويختن با شخص ظالم باعث شگوفائي درشخصيت آدمي مي شود "
مي باش چو خار حلقه بر دوش                                   تاخرمن گل گشي درآغوش
اما در مقابل زير دستان عمل شما بايد صددرصد فرق کند" اينجا فقط حلم است" اينجا سكوت وفروخوردن خشم است "خويشتن داري است" که درساختن شخصيت آدمي بسيار موثر است "
""عمل خلاف شخصيت شکن است "" و همين عقوبت اخروي است "كه انسان با يك شخصيت معيوب وارد آن جهان بشود "
توبه ومحاسبه عالمانه و  وسختگيرانه بر نفس آدمي بايد توام با بصيرت باشد " شخصي كه فرق ميانه خوبي وبدي را نمي داند " نمي تواند از بدي توبه كند " اين عمل بدون علم بي معنا است " بايد بصيرت نظري يافت يعني بايد به شناخت وفرق ميان خوبي وبدي دست يافت" تادر عمل جهت گيري صحيح داشت" در دعا همين معيار صادق است" تا انسان خوبي وبدي "را از هم تميز ندهد "نمي داند از خدا چه چيزي رامي خواهد "
وحضرت علي مي فرمايد : كار اندكي كه بر آن مداومت بروت بهتر كار بزرگي است كه زود ملال بياورد "
علي اخوان

مرغی از اقصای ظلمت پر گرفت


مرغی از اقصای ظلمت پر گرفت
شب , چرائی گفت و خواب از سر گرفت .
مرغ , وائی کرد , پر بگشود و بست
راه شب نشناخت در ظلمت نشست .
 من همان مرغم , به ظلمت باژگون
 نغمه اش وای , آبخوردش جوی خون .
دانه اش در دام تزویر فلک
 لانه بر گهواره ی  جنبان ِ شک .
 لانه می جنبد وز او ارکان مرغ
 ژیغ ژیغ اش می خراشد جان ِ مرغ .
 « ای خدا ! گر شک نبودی در میان
 کی چنین تاریک بود این خاک دان ؟
گرنه تن زندان تردید آمدی
 شب پر از فانوس ِ خورشید آمدی .»
 من همان مرغم که وای آواز او
 سوز مأیوسان همه از ساز او
او ز شب در وای و شب دلشاد از اوست
شب , خوش از مرغی که در فریاد اوست
 گاه بالی  می زند در قعر ِ آن
 گاه وائی می کشد از سوز جان .
خود اگر شب سرخوش از وایش نبود
 لاجرم این بند بر پایش نبود .
وای گر تابد به زندانبان  ریش
 آفتاب عشقی از محبوس ِ  خویش !
 من همان مرغم , نه افزونم نه کم .
قایقی سرکشته بر دریای غم :
گر امیدم پیش راند یک نفس
 روح دریایم کشاند باز پس .
 گر امیدم وانهد با خویش تن
 مدفن دریای بی پایان و , من !
 ور نه خود بازم نهد دریای پیر
گو بیا , امید ! پاروئی بگیر ! 
 خود نه از امید رستم نی ز غم  ,
 وین میان خوش دست و پائی می زنم .
 من همان مرغ که پر بگشود و بست
 ره ز شب نشناخت , در ظلمت نشست .
نه غم جان است و نه پروای نام
 می زند وائی به ظلمت , والسلام

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

ديندار هويتي

دينداري هويتي
دينداري هويتي : به دينداري اطلاق ميگردد كه ديندار نمي داند دين چه نسبتي با او برقرار مي سازد ودين جزئي از اجزاي آنان شده است.
دينداران در فجر طلوع يك دين آن را بعنوان يك حقيقت بر ميگيرند" ونسبتي كه باآن برقرار ميكننداز سر آگاهي وشناخت است ،اما به دنبال آنها نسلهاي بعدي كه ميايند عملاٌ انتخابي به طور عموم صورت نميگيرد وبصورت ميراث وهديه  است كه به آنها ميرسد. از اين به بعد دينداري جز هويت آنها محسوب ميشود .دين بعنوان عنصري از عناصر هويت بخش آدمي درميايد .
اما كساني كه دين را بعنوان يك فعل اختيار ميكنند يعني اسلام مي آورند نه اسلام به آنها هديه داد مي شود ، اسلام آنها اسلام هويتي نيز مي شود .
هويتها در تقابلها است كه پر ر نگ ميشوند وبدرد اين ميخورند كه تمايز ميان خودي وبيگانه ايجاد كنند ، اين كارها را بطبع مي كنند  نه بذات ، اين كه يك شخص مسلمان است كافر نيست ، بطبع دينداري از راه مي رسد ، پس اگر شخصي براي تمايز از ديگران ديني را برگزيند اين نوع اختيار كردن دين را دينداري هويتي مي گويند .
اگر كسي ديني را بخاطر عناصر تشكيل دهند او وبه خاطر ارزشهاي كه معرفي مي كند ديد ، سنجيد ، برگزيد ، آ ن را دين حقيقتي  مي نامند .
هيچ انسان انديشمندي چيزي رابخاطر عواقب ناخواسته آن برنميگيرد ، چيزي رابخاطرحقانيت وارزش داربودنش اختيارمي كند ، وسپس يك سري از احكام بر او مترتب مي شوندكه به اوهويت مي دهند .
عناصرهويت دهنده بادين تفاوت جوهري دارند ،ايراني بودن ماعنصرهويت بخش ماست اماحقيقتي از حقايق عالم نيست ، اگركسي غيرايراني باشدهويتش باطل نمي شود ، اما اگرديني واقعاٌ حقيقت باشد ، وديني واقعاٌ باطل ، روي آوردن به آن حقيقت محض ضامن هويت انسان مي شود ، واين فرق جوهري دارد .
در دينداري عوام دين علل عموم جنبه هويتي داردبراي مردم تا حقيقتي ‍؟ چون عنصرمصلحت انديشي درآنجا لحاظ مي شودانسان را از حقيقت انديشي دورمي كند ، دين فايده جو باعث مي شود انسان نسبت به حقيقتي كه در دين نهفته است غافل باشد.

اصناف دينداري

اصناف دينداري
دينداري مراتب ومراحلي دارد
در اولين مرحله دچارجزم است
درمراتب مياني دچار حيرت است
در مراتب پاياني دچاريقين است
پيامبر ديني را عرضه كرد به نام اسلام ، اين دين بتدريج بسط يافت ، ومخاطبان كه دررسيدن ، واين دين را تحويل گرفتن ، واز زواياي مختلف در آن نگريستن ،  وبه اسباب مختلف به آن دل بستن ، زماني كه يك متاع اسماني به زمين ميآيد زميني ميشود ،
وهركس سهم خود را از آن برداشتن ، پاره اي از دين راز آلود بود ، دين شناسآن آن را برگرفتن ، پاره اي را عوام برگرفتن ، وپاره اي را عالمان برگرفتن .
مانند نوري كه به منشور تابيد زماني كه ازآن سر منشوربيرون آمد ،طيفي شدبود، واجد رنگهاي مختلف واين رنگها بنوبه خوددرمنشورهاي تازه تابيدن بطوري كه امروزمابا طيفي وسيعي از انديشهاي ديني مواجه هستيم . اين به معناي بسط تاريخي ديانت است واين اقتضاي اجتماعي شدن دين است .
هريك از اين لايحه ها توحيد،  نبوت ، معاد ، دينداران خاصي دارند كه با ساير لايحه هاي دينداري فرق ميكند ، البته قابل جمع هستند .
 نوع نگرشي كه مانسبت به محيط پيرامون وتعلق خاطري كه ميان ما آدميان ايجادميكنند، پايه گذارانديشه هاي متنوع هستند.
    گاهي هدف كنترل وسلطه وسواري گرفتن بر طبيعت  است علوم تجربي وتكنولوژي مدنظرماست. واگر فهم جهان هستي باشد روبه علوم تحويلي خواهيد آورد . واگرآزادي ورهاي بخشي باشد روبه علوم نقدي. گاهي نگاه آدمي به محيط پيرامونش معطوف به فايده وشناخت ابزاري است .گاهي هم شناخت معطوف به استفاده است وعرضي نيست هدف شناختن است ، اتحاد بين عاشق ومعشوق . گاهي شناخت معطوف به نقد است ،نگاه روآنگاو به مريضش .
اگر چه دانشها بخاطره درون مايه ومحتوي كه دارندوبخاطر عنايتي كه مانسبت به آنها داريم تقسيم بندي ميشوند .برحسب چگونگي ونوع شناخت ومقدمه اي كه در پيش ميگيريد عوض خواهند شد.
نوع اول دينداري : دينداري ابزار انديش فايده جو است كه معطوف به عمل دنيوي واخروي مي باشد . و به دو صورت ظا هر مي گردد .كه چه در اقتصاد ، سياست ، تعليم وتربيت........ بايد فايده جو باشد .
1 – دينداري مصلحت انديش عاميانه
2- دينداري مصلحت انديش عالمانه
در اين دونوع دينداري دين خادم فايده است .
دكترعلي شريعتي نيزدين فايده جورا نه محصور كردن دين در فوائده اخروي ميداند بلكه بايد مشكلات دنيوي ما را حل كند .آخرت ما تابع دنياي ماست . نهضت پروتستانيسم برنامه محقق كردن دين فايده جو را درغرب به انجام رسانيد .
دين يعني راه ، راهي كه بايد ان را طي كرد . نه منظره اي كه آن را  تماشا كرد .
نوع تعلق خاطر ما نسبت به دين ، دينداري ما را مشخص خواهد كرد ، يعني از دين چه تصوري در ذهن داريم ، تصوير يك منظره ، تصوير يك معشوق ، تصوير يك جاده ..
نوع دينداري ما را مشخص مي كند ، وتوحيد ، نبوت ، حتي اخلاقيا ت ما را مشخص خواهد كرد ، وغالب ديني كه ما در طول تاريخ مي بينيم از همين نوع است ،( دين فايده جو ) چه عاميان درقديم وچه عالمان در جديد كه يكي اخرت گرا ويكي دنياگراست .
1- دينداري مصلحت انديش عاميانه
نوعي دينداري علتي است كه شخص براي رسيدن به معتقدات خود دليلي نداشته باشد ، راهي راه نپيموده است ، هيچ سنجشي نكرده است ، بلكه عللي دركار بود كه شخص را بدين راه رسانيد است ، وبر دينداري اواثر گذاشته است ، كه علل غير فكري، غير معرفتي ، وغير استدلالي است ، و عوامل ارثي ، محيطي ،خانوادگي ، تبليغي ، تقليدي ، وامسال اينها كه اكثر دينداران بدان موصوف هستند .
دينداري علتي از جنس ميراث است ، و دينداري غير علتي ازجنس فعل است
دينداري علتي : چون از جنس ميراث است كالايست دربسته وسربسته كه شخص ديندار از درون مايه ومحتوا ي آن بي خبر است ، چه خبيث باشد وچه شريف حاضر به بازنمودن آن نيست نه براي خود ونه ديگران چون از مملوكات انسان بحساب ميايد ، واو نيز جاهلانه ومتعصبانه از آن دفاع ميكند كه دفاعي جزم انديشسانه است ، نسبت اين ديندار با دين نسبت مالك با مملوك است .

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

آري اينچنين بود برادر

اين است که برادر بعد اين پنج هزار سال از ترس ان معبدها که تو ميشناسي و من ميشناسم از ترس ان بناهاي عظيم که تو قربانيش شدي و من قربانيش و از ترس ان قدرتهاي وحشتناک ، من اکنون …برادر! آمده ام کنار يک خانه گلي ، متروک ، خاموش ، ياران ان پيام آور از پيرامون اين خانه کنار رفته اند و تنهاست ، همسرش تن به مرگ داده است و خودش در نخلستان هاي بني نجار ، همه رنجها و درد هاي من و تو را با خدايش مي گريد ؛ من سرم را به کنار در اين خانه متروک گذاشتم و از ترس ان معبدهاي وحشتناک و از ترس ان قصرها و از ترس ان گنجينه ها که همه با خون و رنج ما فراهم شده در اين هزاران سال به اين خانه پناه آوردم ، اين است برادر … او و همه کساني که به او وفادار مانده اند، از تبار و نژاد ما رنج ها ديده ها بودند … همه آنها … او براي اولين بار زيبايي سخن را نه براي توجيه محروميت ما و توجيه برخورداري قدرتها بلکه زيبايي سخنش را که قهرمان سخن وريست براي نجات ما و آکاهي ما استخدام کرد او بهتر از دموستن سخن مي گويد اما نه براي احقاق حقش ، او بهتر از بوسه ي خطيب سخن مي گويد اما نه در دربار لويي ، بلکه بر سر قدرت ها و بلکه پيشاپيش ستم ديدگان ؛ شمشيرش را نه براي دفاع از خود يا خانواده خود يا نژاد خود يا ملت خود و نه براي دفاع از قدرتها بزرگ بلکه بهتر از اسپارتاکوس و صميميتر از او براي نجات ما در همه صحنه ها به چرخ آورده است ؛ او بهتر از سقراط مي انديشد اما نه انديشه اي براي اثبات فضايل اخلاقي و اشرافيت که بردگان از آن محرومند بلکه براي اثبات ارزش هاي انساني که در ما بيشتر است ، زيرا او وارث قارون ها و فرعون ها نيست و وارث معبدان نيست او خود نه محراب دارد و نه مسجد ، او خود قرباني محراب است ؛ او با خدا سخن مي گويد ، او مظهر عدالت است ، او مظهر تفکر است ، اما نه در گوشه ي کتابخانه ها و مدرسه ها و آکادمي ها و نه در سلسله علما تر تميز روي طاقچه نشسته ! که از درد و رنج و گرسنگي مردم خبر ندارد از پس غرق در تفکرات عميقه … نه برادر ! ، او همان طور که در عمق آسمان ها پرواز مي کند در همان حال ناله ي کودک يتيمي تمام اندامش را مشتعل کرد و او در همان حاله محراب عبادت ، رنج تنش را فراموش مي کند و نيش خنجر را در همان حال … ! . فرياد مي زنه به خاطره ظلمي که بر يک زن يهودي شده است ، فرياد مي زند که اگر کسي از اين ننگ بميرد قابل سرزنش نيست ، او برادر ، مرد شعر است و مرد زيبايي سخن اما نه چون شاهنامه که در تمام شست هزار بيت آن تنها يک بار از نژاد ما (بردگان) سخن گفت و از يکي از برادران ما ، « کاوه » اين آهنگري که معلوم بود از تبار ماست ، اما اين آهنگر با اينکه آزادي و انقلاب و نجات مردم و ملت را تعهد کرد اما تا آمد بيرون … درون شاهنامه ترغيب مي کنند که اين تنها قهرمان از تبار ما که پا به شاهنامه گذاشته است ؛ چه شد؟ کجا رفت؟ ناگهان ميبينم گم شد ، چرا که درخشش نژاد و تبار «فريدون» پيش آمد ؛ اين است که چند خط بيشتر از او در تمام شاهنامه نيامد .
اکنون نيز برادر در عصري و وضعي و جامعه اي زندگي مي کنم که باز به او محتاج هستم و همه هم نژادان و هم طبقه هاي من نيز به او احتياج دارند ؛ او بر خلاف پيامبران ديگر ، بر خلاف نخبه ها و اديشمندان ديگر و برخلاف حکيمان ديگر که .
اگر نابغه هستند ، مرد کار نيستند .
و اگر مرد کار هستند ، مرد انديشه و فهم نيستند
و اگر هر دو هستند ، مرد شمشير و جهاد نيستند
و اگر هر سه هستند ، مرد پارسايي و پاکدامني نيستند
و اگر هر چهار هستند ، مرد عشق و احساس و لطافت روح نيستند .
و اگر همه اين ها هستند ، خدا را نمي شناسند و خود را در ايمان گم نمي کنند ، خودشان هستند او بر خلاف همه اينها مرديست در همه ابعاد انساني ، مرديست که در همه خدايان و رب نوع هاي قدرت ،انديشه ، کار ، برادر کار …
کار برادر … او همچون يگ کاگر همچون من و تو کار مي کند با پنجه هايش که سطر هاي عظيم خدايي را رويه کاغذ مينوسيد با همان دست ها و پنجه ها ، پنجه در خاک فرو مي کند و چاه مي کند ، غنات کنده … و آب در شوره زار برآورده … درست يک کارگر اما نه در خدمت اين و آن و نه در خدمت خودش … در داخل غنات ناگهان فرياد ميزند و ميگه منو بکشيد بالا !! و وقتي که او را بالا ميکشند سر و رويش پر از گل مي باشد و آب در حال شترک زدنه ، در آن بيابان سوزان پيرامون مدينه نهر جاري ميشه و بني هاشم خوشحال ميشند ، بلافاصه در همان حال که هنوز نفس نگردانده ميکويد : زنده باد بر وارثان من که يک قطره از اين آب نصيب ندارند . و اکنون ما نيزمنديم به يک پيشوا ، براي اينکه از همه تمدن ها و مذهب ها و فرهنگ ها يا انسان ها يک حيوان اقتصادي ساخته اند يا يک حيوان نيايش گر درون گراء فردي در دخمه هاي عبادت و روحانيت ؛ يا مرده انديشه و تفکر عقلي ساخته اند ، بي احساس ، بي دم ، بي عمق ، بي عشق و يا مرده احساس و الهام ساخته اند ، بي عقل ، بي تفکر ر، بي منطق ، بي علم … .
و او مرد همه اين ابعاد بود . .
رب نوعه زحمت کشيدن و کار و کارگري ، رب نوع سخن گفتن ، رب نوع جهاد کردن ، رب نوع اخلاص ورزيدن ،
رب نوع وفادار ماندن ، رب نوع رنج ، رب نوع سکوت ، رب نوع فرياد ، رب نوع عدالت … .
و اکنون برادر من در جامعه اي هستم که در برابر من دشمن است ، در يک نظام نيرومند در بيش از نيمي از جهان و به عبارتي بر همه جهان حکومت مي کند ! و نسل مرا براي بردگي تازه از درون مي سازد ، ما اکنون بظاهر براي کسي بيگاري و بردگي نمي کنيم ، آزاد شده ايم ، بردگي برافتاده است ، اما برادر از سرنوشت تو بردگي بدتري را محکوم شده ايم ، انديشه ما را برده کرده اند ، دل ما را برده کرده اند ، اراده ما را تسليم کرده اند و ما را به يک عبوديت آزاد گونه پرورده اند و راه ساخته شدن ما مجدد فقط و فقط با قدرت علم ، جامعه شناسي ، فرهنگ ، هنر ، آزادي هاي جنسي ، آزادي مصرف و عشق برخورداري ممکن خواهد بود ؛ از دورن ما و از دل ما ، ايمان به يک هدف ، مسئوليت انساني و اعتقاد به مکتب او از بين برده اند و اکنون ما در برادر اين نظام هاي حاکم بر جهان ، کوزه هاي خالي زيبايي هستيم که هر چه آن ها ميسازند ، مي بلئيم و ما اکنون به نام فرقه ، به نام خون ، خاک و به نام خود او و مخالف او ، قطعه قطعه مي شويم تا هر قطعه اي لقمه اي ، راحت الحلقوم در دهان آن ها باشيم ؛ تفرقه ، پيروان او را ، برادر ! و پيروان آن مکتب را برادر به جان هم انداختند ، اين دشمن اوست ، چرا در چنين سرنوشتي که در جهان و بر ما حکومت مي کند با او دشمني مي کنه ، به خاطر اين که او با دست بسته نماز ميخواند ، او با اين دشمني ميکنه به خاطره اين که اين با دست باز نماز ميخوانه ، اين دشمن او چون او مهر نداره و بر فقر سجده مي کنه ، او دشمن کينه توزي که اين نو برداشته ؛ جنگ ها را و خصومت ها را و جبهه ها را تا اين اندازه تنگ کرده اند و روشن فکران ما را به کلي به سرزمين ديگري رانده اند و چوپانانش خودشان ؛ … اختلاف … .
اما در پيرايه هاي بسيار زيبايي که بر خلاف تو تو اربابت را به سادگي مي شناختي! و شلاقي را که ميخوردي دردش را به سادگي احساس مي کردي! و مي دانستي که برده اي! و چرا برده اي! و کي برده شدي! و چه کساني تو را برده کرده اند ، ما اکنون سرنوشت تو را داريم اما بي آنکه بدانيم چه کسي ما را برده اين قرن کشانده است و از کجا غارت ميشويم و چگونه به تسليم و انحراف انديشه و چگونه به عبوديت هاي زميني دچار شده ايم و اکنون نيز ما را همچون چهار پايان ، نه تنها به بردگي مي کشند بلکه به بهره کشي گرفته اند ، بيش از عصر تو و بيش از نسل تو برادر ما بهره مي دهيم ، همه اين نظام ها و قدرت ها و اين ماشين ها و سرمايه ها و اين کاخ هاي بزرگ جهان را ما با پوست و رنج و پريشاني و محروميت خود به چرخ انداخته ايم و فقط به اندازه اي ميدهند که تا فردا باز به کار آييم ، عدالت برادر بيش از عصر تو محروم است و ظلم و تبعيذ طبقاتي و ستم بيش از عصز توست با چهره تازه و پيرايه هاي تازه تر و برادر «علي» تمام عمرش را بر رويه اين سه کلمه گذاشت ، مظهر بيست و سه سال ، تلاش و جهاد براي ايجاد يک ايمان ، در درون وحشي هاي متفرق ، بيست و پنج سال سکوت و تحمل براي حفظ وحدت مردم مسلمان در برابر امپراطوري هاي روم و در برابر استعمار ايران و همچنين پنج سال کوشش و رنج براي استقرار عدالت و براي اينکه همه کينه هاي ما را با شمشير خودش بيرون بکشد و ما را آزاد کند ، نتوانست … ، اما توانست مذهبي را و پيشوايي و سيادتي را براي هميشه ، براي من و ما! برادر! اعلام کند ، مذهب عدل و مذهب رهبري خلق و قانون… . .

و علي سه شعار گذاشت ، سه شعاري که همه هستي خودش و خاندانش قرباني اين سه شعار شدند : « مکتب » ، «وحدت» و «عدالت» . و سلام .

فهرست وبلاگ من

کل نماهای صفحه

سوخته دلان

هرچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند

ویرایشگر متن

یا با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
اینجا ایران است سرزمین من سرزمین کسانی که ایمانشان و عقیده خویش استوارند،. با پشتیبانی Blogger.

تجارب پیامبری

د ،