عشق

عشق زیستن است ، اما برای فنا .

چنگ بي قانون

خدارامحتسب ما را بفریاددف ونی بخش ××××× که سازشرع زین افسانه بی قانون نخواهدشد

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

ديندار هويتي

دينداري هويتي
دينداري هويتي : به دينداري اطلاق ميگردد كه ديندار نمي داند دين چه نسبتي با او برقرار مي سازد ودين جزئي از اجزاي آنان شده است.
دينداران در فجر طلوع يك دين آن را بعنوان يك حقيقت بر ميگيرند" ونسبتي كه باآن برقرار ميكننداز سر آگاهي وشناخت است ،اما به دنبال آنها نسلهاي بعدي كه ميايند عملاٌ انتخابي به طور عموم صورت نميگيرد وبصورت ميراث وهديه  است كه به آنها ميرسد. از اين به بعد دينداري جز هويت آنها محسوب ميشود .دين بعنوان عنصري از عناصر هويت بخش آدمي درميايد .
اما كساني كه دين را بعنوان يك فعل اختيار ميكنند يعني اسلام مي آورند نه اسلام به آنها هديه داد مي شود ، اسلام آنها اسلام هويتي نيز مي شود .
هويتها در تقابلها است كه پر ر نگ ميشوند وبدرد اين ميخورند كه تمايز ميان خودي وبيگانه ايجاد كنند ، اين كارها را بطبع مي كنند  نه بذات ، اين كه يك شخص مسلمان است كافر نيست ، بطبع دينداري از راه مي رسد ، پس اگر شخصي براي تمايز از ديگران ديني را برگزيند اين نوع اختيار كردن دين را دينداري هويتي مي گويند .
اگر كسي ديني را بخاطر عناصر تشكيل دهند او وبه خاطر ارزشهاي كه معرفي مي كند ديد ، سنجيد ، برگزيد ، آ ن را دين حقيقتي  مي نامند .
هيچ انسان انديشمندي چيزي رابخاطر عواقب ناخواسته آن برنميگيرد ، چيزي رابخاطرحقانيت وارزش داربودنش اختيارمي كند ، وسپس يك سري از احكام بر او مترتب مي شوندكه به اوهويت مي دهند .
عناصرهويت دهنده بادين تفاوت جوهري دارند ،ايراني بودن ماعنصرهويت بخش ماست اماحقيقتي از حقايق عالم نيست ، اگركسي غيرايراني باشدهويتش باطل نمي شود ، اما اگرديني واقعاٌ حقيقت باشد ، وديني واقعاٌ باطل ، روي آوردن به آن حقيقت محض ضامن هويت انسان مي شود ، واين فرق جوهري دارد .
در دينداري عوام دين علل عموم جنبه هويتي داردبراي مردم تا حقيقتي ‍؟ چون عنصرمصلحت انديشي درآنجا لحاظ مي شودانسان را از حقيقت انديشي دورمي كند ، دين فايده جو باعث مي شود انسان نسبت به حقيقتي كه در دين نهفته است غافل باشد.

اصناف دينداري

اصناف دينداري
دينداري مراتب ومراحلي دارد
در اولين مرحله دچارجزم است
درمراتب مياني دچار حيرت است
در مراتب پاياني دچاريقين است
پيامبر ديني را عرضه كرد به نام اسلام ، اين دين بتدريج بسط يافت ، ومخاطبان كه دررسيدن ، واين دين را تحويل گرفتن ، واز زواياي مختلف در آن نگريستن ،  وبه اسباب مختلف به آن دل بستن ، زماني كه يك متاع اسماني به زمين ميآيد زميني ميشود ،
وهركس سهم خود را از آن برداشتن ، پاره اي از دين راز آلود بود ، دين شناسآن آن را برگرفتن ، پاره اي را عوام برگرفتن ، وپاره اي را عالمان برگرفتن .
مانند نوري كه به منشور تابيد زماني كه ازآن سر منشوربيرون آمد ،طيفي شدبود، واجد رنگهاي مختلف واين رنگها بنوبه خوددرمنشورهاي تازه تابيدن بطوري كه امروزمابا طيفي وسيعي از انديشهاي ديني مواجه هستيم . اين به معناي بسط تاريخي ديانت است واين اقتضاي اجتماعي شدن دين است .
هريك از اين لايحه ها توحيد،  نبوت ، معاد ، دينداران خاصي دارند كه با ساير لايحه هاي دينداري فرق ميكند ، البته قابل جمع هستند .
 نوع نگرشي كه مانسبت به محيط پيرامون وتعلق خاطري كه ميان ما آدميان ايجادميكنند، پايه گذارانديشه هاي متنوع هستند.
    گاهي هدف كنترل وسلطه وسواري گرفتن بر طبيعت  است علوم تجربي وتكنولوژي مدنظرماست. واگر فهم جهان هستي باشد روبه علوم تحويلي خواهيد آورد . واگرآزادي ورهاي بخشي باشد روبه علوم نقدي. گاهي نگاه آدمي به محيط پيرامونش معطوف به فايده وشناخت ابزاري است .گاهي هم شناخت معطوف به استفاده است وعرضي نيست هدف شناختن است ، اتحاد بين عاشق ومعشوق . گاهي شناخت معطوف به نقد است ،نگاه روآنگاو به مريضش .
اگر چه دانشها بخاطره درون مايه ومحتوي كه دارندوبخاطر عنايتي كه مانسبت به آنها داريم تقسيم بندي ميشوند .برحسب چگونگي ونوع شناخت ومقدمه اي كه در پيش ميگيريد عوض خواهند شد.
نوع اول دينداري : دينداري ابزار انديش فايده جو است كه معطوف به عمل دنيوي واخروي مي باشد . و به دو صورت ظا هر مي گردد .كه چه در اقتصاد ، سياست ، تعليم وتربيت........ بايد فايده جو باشد .
1 – دينداري مصلحت انديش عاميانه
2- دينداري مصلحت انديش عالمانه
در اين دونوع دينداري دين خادم فايده است .
دكترعلي شريعتي نيزدين فايده جورا نه محصور كردن دين در فوائده اخروي ميداند بلكه بايد مشكلات دنيوي ما را حل كند .آخرت ما تابع دنياي ماست . نهضت پروتستانيسم برنامه محقق كردن دين فايده جو را درغرب به انجام رسانيد .
دين يعني راه ، راهي كه بايد ان را طي كرد . نه منظره اي كه آن را  تماشا كرد .
نوع تعلق خاطر ما نسبت به دين ، دينداري ما را مشخص خواهد كرد ، يعني از دين چه تصوري در ذهن داريم ، تصوير يك منظره ، تصوير يك معشوق ، تصوير يك جاده ..
نوع دينداري ما را مشخص مي كند ، وتوحيد ، نبوت ، حتي اخلاقيا ت ما را مشخص خواهد كرد ، وغالب ديني كه ما در طول تاريخ مي بينيم از همين نوع است ،( دين فايده جو ) چه عاميان درقديم وچه عالمان در جديد كه يكي اخرت گرا ويكي دنياگراست .
1- دينداري مصلحت انديش عاميانه
نوعي دينداري علتي است كه شخص براي رسيدن به معتقدات خود دليلي نداشته باشد ، راهي راه نپيموده است ، هيچ سنجشي نكرده است ، بلكه عللي دركار بود كه شخص را بدين راه رسانيد است ، وبر دينداري اواثر گذاشته است ، كه علل غير فكري، غير معرفتي ، وغير استدلالي است ، و عوامل ارثي ، محيطي ،خانوادگي ، تبليغي ، تقليدي ، وامسال اينها كه اكثر دينداران بدان موصوف هستند .
دينداري علتي از جنس ميراث است ، و دينداري غير علتي ازجنس فعل است
دينداري علتي : چون از جنس ميراث است كالايست دربسته وسربسته كه شخص ديندار از درون مايه ومحتوا ي آن بي خبر است ، چه خبيث باشد وچه شريف حاضر به بازنمودن آن نيست نه براي خود ونه ديگران چون از مملوكات انسان بحساب ميايد ، واو نيز جاهلانه ومتعصبانه از آن دفاع ميكند كه دفاعي جزم انديشسانه است ، نسبت اين ديندار با دين نسبت مالك با مملوك است .

۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

آري اينچنين بود برادر

اين است که برادر بعد اين پنج هزار سال از ترس ان معبدها که تو ميشناسي و من ميشناسم از ترس ان بناهاي عظيم که تو قربانيش شدي و من قربانيش و از ترس ان قدرتهاي وحشتناک ، من اکنون …برادر! آمده ام کنار يک خانه گلي ، متروک ، خاموش ، ياران ان پيام آور از پيرامون اين خانه کنار رفته اند و تنهاست ، همسرش تن به مرگ داده است و خودش در نخلستان هاي بني نجار ، همه رنجها و درد هاي من و تو را با خدايش مي گريد ؛ من سرم را به کنار در اين خانه متروک گذاشتم و از ترس ان معبدهاي وحشتناک و از ترس ان قصرها و از ترس ان گنجينه ها که همه با خون و رنج ما فراهم شده در اين هزاران سال به اين خانه پناه آوردم ، اين است برادر … او و همه کساني که به او وفادار مانده اند، از تبار و نژاد ما رنج ها ديده ها بودند … همه آنها … او براي اولين بار زيبايي سخن را نه براي توجيه محروميت ما و توجيه برخورداري قدرتها بلکه زيبايي سخنش را که قهرمان سخن وريست براي نجات ما و آکاهي ما استخدام کرد او بهتر از دموستن سخن مي گويد اما نه براي احقاق حقش ، او بهتر از بوسه ي خطيب سخن مي گويد اما نه در دربار لويي ، بلکه بر سر قدرت ها و بلکه پيشاپيش ستم ديدگان ؛ شمشيرش را نه براي دفاع از خود يا خانواده خود يا نژاد خود يا ملت خود و نه براي دفاع از قدرتها بزرگ بلکه بهتر از اسپارتاکوس و صميميتر از او براي نجات ما در همه صحنه ها به چرخ آورده است ؛ او بهتر از سقراط مي انديشد اما نه انديشه اي براي اثبات فضايل اخلاقي و اشرافيت که بردگان از آن محرومند بلکه براي اثبات ارزش هاي انساني که در ما بيشتر است ، زيرا او وارث قارون ها و فرعون ها نيست و وارث معبدان نيست او خود نه محراب دارد و نه مسجد ، او خود قرباني محراب است ؛ او با خدا سخن مي گويد ، او مظهر عدالت است ، او مظهر تفکر است ، اما نه در گوشه ي کتابخانه ها و مدرسه ها و آکادمي ها و نه در سلسله علما تر تميز روي طاقچه نشسته ! که از درد و رنج و گرسنگي مردم خبر ندارد از پس غرق در تفکرات عميقه … نه برادر ! ، او همان طور که در عمق آسمان ها پرواز مي کند در همان حال ناله ي کودک يتيمي تمام اندامش را مشتعل کرد و او در همان حاله محراب عبادت ، رنج تنش را فراموش مي کند و نيش خنجر را در همان حال … ! . فرياد مي زنه به خاطره ظلمي که بر يک زن يهودي شده است ، فرياد مي زند که اگر کسي از اين ننگ بميرد قابل سرزنش نيست ، او برادر ، مرد شعر است و مرد زيبايي سخن اما نه چون شاهنامه که در تمام شست هزار بيت آن تنها يک بار از نژاد ما (بردگان) سخن گفت و از يکي از برادران ما ، « کاوه » اين آهنگري که معلوم بود از تبار ماست ، اما اين آهنگر با اينکه آزادي و انقلاب و نجات مردم و ملت را تعهد کرد اما تا آمد بيرون … درون شاهنامه ترغيب مي کنند که اين تنها قهرمان از تبار ما که پا به شاهنامه گذاشته است ؛ چه شد؟ کجا رفت؟ ناگهان ميبينم گم شد ، چرا که درخشش نژاد و تبار «فريدون» پيش آمد ؛ اين است که چند خط بيشتر از او در تمام شاهنامه نيامد .
اکنون نيز برادر در عصري و وضعي و جامعه اي زندگي مي کنم که باز به او محتاج هستم و همه هم نژادان و هم طبقه هاي من نيز به او احتياج دارند ؛ او بر خلاف پيامبران ديگر ، بر خلاف نخبه ها و اديشمندان ديگر و برخلاف حکيمان ديگر که .
اگر نابغه هستند ، مرد کار نيستند .
و اگر مرد کار هستند ، مرد انديشه و فهم نيستند
و اگر هر دو هستند ، مرد شمشير و جهاد نيستند
و اگر هر سه هستند ، مرد پارسايي و پاکدامني نيستند
و اگر هر چهار هستند ، مرد عشق و احساس و لطافت روح نيستند .
و اگر همه اين ها هستند ، خدا را نمي شناسند و خود را در ايمان گم نمي کنند ، خودشان هستند او بر خلاف همه اينها مرديست در همه ابعاد انساني ، مرديست که در همه خدايان و رب نوع هاي قدرت ،انديشه ، کار ، برادر کار …
کار برادر … او همچون يگ کاگر همچون من و تو کار مي کند با پنجه هايش که سطر هاي عظيم خدايي را رويه کاغذ مينوسيد با همان دست ها و پنجه ها ، پنجه در خاک فرو مي کند و چاه مي کند ، غنات کنده … و آب در شوره زار برآورده … درست يک کارگر اما نه در خدمت اين و آن و نه در خدمت خودش … در داخل غنات ناگهان فرياد ميزند و ميگه منو بکشيد بالا !! و وقتي که او را بالا ميکشند سر و رويش پر از گل مي باشد و آب در حال شترک زدنه ، در آن بيابان سوزان پيرامون مدينه نهر جاري ميشه و بني هاشم خوشحال ميشند ، بلافاصه در همان حال که هنوز نفس نگردانده ميکويد : زنده باد بر وارثان من که يک قطره از اين آب نصيب ندارند . و اکنون ما نيزمنديم به يک پيشوا ، براي اينکه از همه تمدن ها و مذهب ها و فرهنگ ها يا انسان ها يک حيوان اقتصادي ساخته اند يا يک حيوان نيايش گر درون گراء فردي در دخمه هاي عبادت و روحانيت ؛ يا مرده انديشه و تفکر عقلي ساخته اند ، بي احساس ، بي دم ، بي عمق ، بي عشق و يا مرده احساس و الهام ساخته اند ، بي عقل ، بي تفکر ر، بي منطق ، بي علم … .
و او مرد همه اين ابعاد بود . .
رب نوعه زحمت کشيدن و کار و کارگري ، رب نوع سخن گفتن ، رب نوع جهاد کردن ، رب نوع اخلاص ورزيدن ،
رب نوع وفادار ماندن ، رب نوع رنج ، رب نوع سکوت ، رب نوع فرياد ، رب نوع عدالت … .
و اکنون برادر من در جامعه اي هستم که در برابر من دشمن است ، در يک نظام نيرومند در بيش از نيمي از جهان و به عبارتي بر همه جهان حکومت مي کند ! و نسل مرا براي بردگي تازه از درون مي سازد ، ما اکنون بظاهر براي کسي بيگاري و بردگي نمي کنيم ، آزاد شده ايم ، بردگي برافتاده است ، اما برادر از سرنوشت تو بردگي بدتري را محکوم شده ايم ، انديشه ما را برده کرده اند ، دل ما را برده کرده اند ، اراده ما را تسليم کرده اند و ما را به يک عبوديت آزاد گونه پرورده اند و راه ساخته شدن ما مجدد فقط و فقط با قدرت علم ، جامعه شناسي ، فرهنگ ، هنر ، آزادي هاي جنسي ، آزادي مصرف و عشق برخورداري ممکن خواهد بود ؛ از دورن ما و از دل ما ، ايمان به يک هدف ، مسئوليت انساني و اعتقاد به مکتب او از بين برده اند و اکنون ما در برادر اين نظام هاي حاکم بر جهان ، کوزه هاي خالي زيبايي هستيم که هر چه آن ها ميسازند ، مي بلئيم و ما اکنون به نام فرقه ، به نام خون ، خاک و به نام خود او و مخالف او ، قطعه قطعه مي شويم تا هر قطعه اي لقمه اي ، راحت الحلقوم در دهان آن ها باشيم ؛ تفرقه ، پيروان او را ، برادر ! و پيروان آن مکتب را برادر به جان هم انداختند ، اين دشمن اوست ، چرا در چنين سرنوشتي که در جهان و بر ما حکومت مي کند با او دشمني مي کنه ، به خاطر اين که او با دست بسته نماز ميخواند ، او با اين دشمني ميکنه به خاطره اين که اين با دست باز نماز ميخوانه ، اين دشمن او چون او مهر نداره و بر فقر سجده مي کنه ، او دشمن کينه توزي که اين نو برداشته ؛ جنگ ها را و خصومت ها را و جبهه ها را تا اين اندازه تنگ کرده اند و روشن فکران ما را به کلي به سرزمين ديگري رانده اند و چوپانانش خودشان ؛ … اختلاف … .
اما در پيرايه هاي بسيار زيبايي که بر خلاف تو تو اربابت را به سادگي مي شناختي! و شلاقي را که ميخوردي دردش را به سادگي احساس مي کردي! و مي دانستي که برده اي! و چرا برده اي! و کي برده شدي! و چه کساني تو را برده کرده اند ، ما اکنون سرنوشت تو را داريم اما بي آنکه بدانيم چه کسي ما را برده اين قرن کشانده است و از کجا غارت ميشويم و چگونه به تسليم و انحراف انديشه و چگونه به عبوديت هاي زميني دچار شده ايم و اکنون نيز ما را همچون چهار پايان ، نه تنها به بردگي مي کشند بلکه به بهره کشي گرفته اند ، بيش از عصر تو و بيش از نسل تو برادر ما بهره مي دهيم ، همه اين نظام ها و قدرت ها و اين ماشين ها و سرمايه ها و اين کاخ هاي بزرگ جهان را ما با پوست و رنج و پريشاني و محروميت خود به چرخ انداخته ايم و فقط به اندازه اي ميدهند که تا فردا باز به کار آييم ، عدالت برادر بيش از عصر تو محروم است و ظلم و تبعيذ طبقاتي و ستم بيش از عصز توست با چهره تازه و پيرايه هاي تازه تر و برادر «علي» تمام عمرش را بر رويه اين سه کلمه گذاشت ، مظهر بيست و سه سال ، تلاش و جهاد براي ايجاد يک ايمان ، در درون وحشي هاي متفرق ، بيست و پنج سال سکوت و تحمل براي حفظ وحدت مردم مسلمان در برابر امپراطوري هاي روم و در برابر استعمار ايران و همچنين پنج سال کوشش و رنج براي استقرار عدالت و براي اينکه همه کينه هاي ما را با شمشير خودش بيرون بکشد و ما را آزاد کند ، نتوانست … ، اما توانست مذهبي را و پيشوايي و سيادتي را براي هميشه ، براي من و ما! برادر! اعلام کند ، مذهب عدل و مذهب رهبري خلق و قانون… . .

و علي سه شعار گذاشت ، سه شعاري که همه هستي خودش و خاندانش قرباني اين سه شعار شدند : « مکتب » ، «وحدت» و «عدالت» . و سلام .

فهرست وبلاگ من

کل نماهای صفحه

سوخته دلان

هرچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند

ویرایشگر متن

یا با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
اینجا ایران است سرزمین من سرزمین کسانی که ایمانشان و عقیده خویش استوارند،. با پشتیبانی Blogger.

تجارب پیامبری

د ،