عشق

عشق زیستن است ، اما برای فنا .

چنگ بي قانون

خدارامحتسب ما را بفریاددف ونی بخش ××××× که سازشرع زین افسانه بی قانون نخواهدشد

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

او چه کسی بود ؟؟؟


او عشق من بود دلیل بودنم و علت ماندم و حقیقت رفتنم ،
هر جای تاریخ که حرکت می کردم او را می دیدم ؟
در نگاه ها ، نگاهش را می دیدم .
در اشک ها خاطره اش را .
انگار تاریخ بود‌، که برهر قامتی نقشی از خویش از خیال را حک می کرد .
و شتابان به آرامی به پیش می رفت ،
حقیقتی را در خویش به بند گشیده بود .
زیرا او بند های تاریخی خویش را دریده بود .
هرگز به قفا نظر نداشت ،‌ جلو را به امتداد افق می نگریست .
خط سیرش ، خط حرکتش ، را در تک تک ستارهای شب ،‌به روشنی روز می توان یافت ؟
غروب را هرگز نظر نداشت ،‌ رو به چشمه خورشید تطهیر کرده .
‌ تطیهر نیاز ،‌ مشتاق کمال ،‌ فارغ از بزم فراق به وصال رسیده بود،
هرگز به اندیشه تاریخ نظر نکرده بود تاریخ را به نظر خویش اندیشه کرده بود ،
رازپرواز را از بال های خویش نیاموخته بود ، بلکه بال ها از او راز پرواز آموخته بودنند.
عشق بازارش نبود ، بازار بدنبال عشق او بود ،
عالم رانگاه نمی کرد ، عالمی او را نگاه می کردنند .
بیمار چشمان کسی نبود ، چشمان بیمار به دنبال او بودنند .
کیمیایی خاک نبود ، کمیاب خاک بود .
همه ی عبارت ها را می نگاشت ، اما عبارتی نبود .
همه ی چیز را می شکافت ، اما تیغ نبود .
همه نوشتها را می نگاشت ،‌اما قلم نبود .
همه ی بیماران را دوا می کرد ، اما طبیب نبود .
همه ی عشق ها را التیام می بخشید ،‌ اما معشوق نبود .
همه ی راه ها را بلد بود ، اما راهبر نبود .
نگاه نافذ هر عاشق بود . اما عاشق نبود .
کانون عصیان و قیام بود ،‌ اما آرام و ساکت .
تاریخ می نگاشت ، اما در تاریخ نبود .
همه چیز داشت ، اما مَرد نبود ....................؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه


جسم خاک از عشق بر افلا ک شد ×××××× کوه در رقص آمدچالاک شد

جسم خاکی انسان از معرفت سجود و طواف وجودراهی بسوی کعبه عشق جستجو می کند ، تا هدایت خویش را بدستان الهه ی

عشق قربانی کند ، عشق یعنی همان بتی عاشق کشی که معشوق خویش را برای طواف نمی خواهد ، برای قربانی شدن ،‌ قربانی کردن میخواهد ،‌.......

معشوق از عاشق طلب خویش را می کند ، نه طلب عاشق را ،‌ رنگ خویش ، بوی خویش ،‌ طعم و مزه خویش ،‌ را در او می بیند.......و هر گز دست از گریبان او بر نخواهد داشت ،‌ تا او را در قربانگاه خویش صادق بیابد ، معصوم و عاشق پس....

، که او را به سوی خویش می خواند ، و خون بها برای عاشق ، خود معشوق است ،‌ معشوق عاشق را ضمانت می کند ، حیات

او را ضمانت می کند ، دوام و بقایی او را ضمانت می کند ، و خون او را خون خویش می داند ، و تنها کسی است که انتقام

عاشق را خواهد گرفت ، این است که عالمی را به بهجت و رقص وا می دارد و مستور ومست خویش می سازد




فهرست وبلاگ من

کل نماهای صفحه

سوخته دلان

هرچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند

ویرایشگر متن

یا با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
اینجا ایران است سرزمین من سرزمین کسانی که ایمانشان و عقیده خویش استوارند،. با پشتیبانی Blogger.

تجارب پیامبری

د ،