عشق

عشق زیستن است ، اما برای فنا .

چنگ بي قانون

خدارامحتسب ما را بفریاددف ونی بخش ××××× که سازشرع زین افسانه بی قانون نخواهدشد

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

آزادی


آزادي
در باب آزادی نیز همین است ما باید بدانیم آزادی چیست تا از آن استفاده کنیم " گذشتگان زمانی که از آزادی استفاد ه می کردنند غرض آنها از آزادی " آزادی نفسانی بود نه آزادی سیاسی " دعوت به آزادی برای آنها آزادی از نفس بود " ونوع دوم آزادی آزادی های سیاسی است همین که مطرح است ونسبت آن با عدالت مهم است .
همیشه از آفات آزادی سخن به میان رفته است " زمانی که آزادی وارده جامعه می شود " یک سری تحولات را معلول می شود " وکسانی که هراس دارند از ورود آزادی به دلیل تحولات جلو آن را می گیرند و از مفاسد آن مردم را می هراسانند "
رغبت ورزیدن به چیزی بدون درک آفات آن عمل حکیمانه ای نیست" اما توقف کردن در عرصه آفات ودر گذشتن از تبیین ذات هم کار حکیمانه ای نیست "ما به هردو امر محتاجیم " گل را بخاطر خار نمی توان فرو کوفت " آزادی را هم بخاطر خارهای آن نمی توان فرو کوفت " مسئله آزادی یک مسئله همه جانبه است هم خوداو هم آفات او وهم نتایج او باید مورد بررسی قرارگیرد "
البته آزادی مقید ومحدود است حدود وقیود آن هم از نکات شنیدنی است "تنها چیزی که آزادی را محدود می کند عدالت است وهیچ حقیقت دیگری را نمی توان در مقابل آزادی نشانيد "پس مقوله آزادي عادلانه مطرح مي شود "ترکيب اين دو آن اکسير شفا بخش است "آزادي وعدالت هردو مفاهيم برون ديني هستند "پس دينداران وبي ديني ها مي تواند در اين امر مشارکت کنند "کساني مي توانند دم از آزادي بيروني بزنند که از درون آزاد شده باشند "سخنان عاشقانه با آزادي بسيار داشته ايم اما مقابله دليرانه با آن کمتر داشته ايم "اما در جوامع شرق بيشتر از آنکه به فکر آزادي بيروني باشند به فکر آزادي دروني هستند "وآنچه مهم است ترکيبي از آزادي دروني وبيروني است "
آزادي در چند عرصه محقق مي شود " آزادي مثبت وآزادي منفي يا آزادي( از) وآزادي( در )آزادي( از) را بايد در رهايي ترسيم کرد"آزادي از يعني اينکه ما رو رها کنيد بند وزنجير بر دست وپايي مانگذاريد "يعني چيزي را از من دور کنيد " من را از زندان آزاد کنيد " نه اينکه چيزي به من بدهيد "دامنه اين نوع آزادي بسيا ر بسيط است " مفهوم آزادي از آشناترين مفهوم است براي آدميان " اگر آزادي يک مصداق بيشتر نداشته باشد وآن آزادي( از) باشد دستاورد زيادي نيست " همانطور که انقلاب خود آن را تجربه کرديم "زماني که آن آزادي بدست بيايد" مردم نمي دانند با آن بايد چه بکنند وبه دست آوردن آن آزادي به پاره اي ازنتايج ناگوار منتهي خواهد شد "
آزادي( در) يا آزادي مثبت بعد از آزادي منفي در مي رسد" زماني که موانع رو از جلو پاي افراد بر داشتند زماني که در زندان رو باز کردنند" زماني که شر يک ارباب را از سر يک برده کم کردنند ((ابرازوجود واعمال اراده کردن است مي شود آزادي مثبت ))
صرف آزادي( از) به کس راه رو نشان نمي دهد براي کس امکان اعمال وجود مثبت پديد نمي آورد "فقط رفع مانع مي کند " اين رفع مانع کردن لازمه است اما کافي نيست "
کسي رو نميگذارند که در بازار معامله کند " مي خواهد آزاد باشد " زماني که موانع را از بيش روي او بر مي دارند " حالا مي گويند که چه اندازه سرمايه داري چه اندازه قدرت وتوان داري " آزادي در از اينجا شروع مي شود"( يعني که برده نيست )
آزادي محرومانه داريم ( از ) وآزادي توانگرانه (در )
ما در عرفان تخليه داريم تحليه اول بايد از رذائل يايد تخليه شويد" بعد بايد درون خود را تحليه کنيد " اين کافي نيست که انسان رذيلتي نداشته باشد" حالا بايد روي اين لوح سفيد چيزي بنويسد "
در آزادي سياسي هم همينطور است" پاک کردن يک نوشته نازيبا تازه اولين قدم است بايد جاي او يک مفهوم زيبا نوشت "
اگر مافکري براي مرحله دوم نکرده باشيم سرمايه اي نيندوخته باشيم "آزادي مثبت را افراد توانگر طالب هستند" آزادي منفي را افراد محروم طالب هستند "؟
هر وقت کسي واجد سرمايه هاي مالي يا فکري شده خودبه خود طالب آزادي مي شود "از نوع مثبت آن ؟ ((خداوند زماني که پرشد خلقت آغاز شد ))تئوري خلقت از نظر عارفان تئوري پر بودن است ناچار خلقت شروع مي شود "

دومقوله مهم در عالم اخلاق داریم یکی آزادی است ودیگر ی عدالت "هیچ متفکری درعالم فتوی به آزادی بی حد مرز نداده است .

نسبت اخلاق با آزادی
گفته اند اخلاق با آزادی منافات دارد .آدمیان آزادنند که به فضائل عمل کنند" این اندازه از آزادی مورد قبول همگان است " شما آزادید که حق را بگوید وکارهای نیک را انجام بدهید" آنجا آزادی محدود می شود که کسی بخواهد ناحق بگوید" یا عمل ناپسندی را انجام بدهد "آزادی انسان ها در این موارد قید زده می شود"
حالا سوال بعد خود به خود پيش مي آيد :چه کسی تعیین می کند که چه چیزی نیکو هست وچه چیزی نیکو نیست آیا یک مرجعی در اینجا حاکمیت دارد" باید به عقل رجوع کرد یا به منبع دیگری ؟؟
چه کسی یا مرجعی می تواند تعیین کند که چه سخنی حق است یا چه سخنی نا حق است
خود آزاد بودن جز کارهای نیکو ست یا نه "انسان آزاد است برا ی انجام کارهای نیک "اگر این سوال ها پاسخ داده نشوند قصه آزادی سربسته ومجمل خواهد ماند ؟
انسان آزاد است که کا رنیکو انجام بدهد اما خود آزادی هم جز کارهای نیکوست آزادی بعنوان یک زمینه برای کارهای نیکو مطرح است" یا خود یک مقوله نیکو است" این اختلاف اساسی بین متفکران قدیم و عصر جدید مطرح است "
وشما اگر نظریه فیلسوفان اخلاق وسیاست رو مطالعه کرده باشید می بیند که شکاف از این جا پدید می آید "آزادی به منزله یک فضیلت و يا یک حق ويا یک متد معرفي شود اینها سه مفهوم مدرن هستند وتا به این سه مفهوم را براي خود حل نکنيم به درک آزادي نمي رسيم ؟
آزادی به منزله یک روش :
مثل یک مدیر وقتی در کار مدیریت موفق خواهد شد" که کارمندان بتوانند خود را به او (مدير ) نشان بدهند" وچنان آزادانه عمل کنند که احوال آنان بر ايشان مکشوف شود ونیازي به خبر چینان نداشته باشد ؟
مدیر برای مدیریت نیاز به اطلاعات دارد"باید بداند که در مجموعی زیر دستتانش "چه می گذرد افراد تحت مدیرت او از او چه می خواهند " بدون داشتن این اطلاعا ت مدیریت ناموفق است
مدیریتی که بر اطلاعات صحیح بنا نشده باشد مثل داستان کر وبیمار است" که این عیادت تبدیل به دشمنی خواهد شد" دو طرف باید باهم ارتباط داشته باشند وصداي هم را بشنوند
دمکراسی ها علاوه بر اینکه بر آزادی به عنوان یک حق بنا می شود" بر روي آزادی بعنوان یک روش نیز بنا می شود "
روشهاي دمکراتیک یعنی انسانها رو چنا ن آزاد گذاشتن که خود رو نشان بدهند "مفهوم مطبوعات احزاب متعدد داشتن برای رسیدن به همین مطلب است که مردم در مطبوعات بگويند ما چه مي گويم وچه فکر می کنیم وچه چیزی را می خواهیم ایده ها ما در زندگی چیست این را خودشان بگويند نه اینک کسی از آنها بيرون بگشد یا به جبر یا پنهانی آنها را تحت نظر قرار بدهند" تا بتواند اطلاعات را از آنها اخذ کنند وبه اولیاء امورخبر بدهند ؟
حتی اگر آزادی رو بعنوان یک حق ندانیم برای مدیریت موفق باید بر آن تاکید کنیم اين مدیریت رو باید مدیریت برهنه یا جامعه برهنه نام بگذاريم که مردم حق دارند به نحو برهنه ای خودشان را نشان بدهند" خود را نمی پوشانند" خود را مخفی نمی کنند خود را شفاف مي سازند "
آزادی به منزله یک حق این یک مفهوم جدیدی است
در مجموعي حقوق انساني آزادي نيز يک حق است " انسانها حق حیات دارند یعنی کسی حق به خطر انداختن حیات آنها را ندارد" ما حق داریم خود را درمان کنیم طالب سلامتی خود باشیم" حق کسب شغل برای در آمد و اداره امور خویشتن را داريم واین حق به گردن حکومت است وتکليف حکومت حراست از حق مردم است ؟
آزادی به معنای یک فضیلت که یک امر ممدوح وستودنی است
یعنی همانطور که امانت داری یک ارزش است" وخیانت بد است" همانطور که دروغگفتن بد است "به همان اندازه انتخاب آزادانه امر ممدوحی است " واگر کسی از حقوق خود استفاده بکند عمل به یک فضیلت کرده است"نباید شرمنده باشد" نباید گریبان خود را وگریبان وجدان خود را بگیرد" و از این بابت خود را ملامت کند "آدمی اگر از حقوق خود استفاد بکند کار نیکوی انجام داده است زمانی که آزادی بعنوان یک فضیلت یا یک ارزش در مجموعه ارزشهای شما در آمد" آنها را به حال اولیه باقی نخواهد گذاشت" و این اتفاق مهم بوده است" که امروز افتاده است" وهرکس از نسبت میان اخلاق وآزادی جستجو می کند "باید به این نکته توجه داشته باشد که زمانی که شما در مجموعه اخلاقی خودتا ن یک فضیلت تازه رو تزریق کردید" این ارزش تازه تمام آن مجموعه را زیر وزبر خواهدکرد "نسبت میان ارزشهای دیگر رو عوض خواهد" کرد وشما کم یا بیش با یک سیستم اخلاقی تازه روبرو خواهید شد "بدنبال مطرح شدن آزادی یک نظام تازه اخلاقی هم مطرح شد "
واگر کسی نزاعی دارد نباید آن رامتوجه آزادی بکند" ما متوجه یک نظام اخلاقی هستیم "وبايد با این کل تکلیف خود را روشن سازيم ( نظام اخلاقي )
یعنی قصه سخت تر آن است که ابتدا تصور می رفت نباید ساده اندیشانه با این پدید ه مدرن وپیچیده مواجه شد" مسئله بر سر این است که یک نظام تازه اخلاقی معرفی شده است" که در آن یک فضیلت تازه کشف شده است" و این فضیلت تازه به نظام اخلاقی گذشته تزریق شده است" وهمه ی آن نظام پیشین رو دچار تغیر وتحول کرده است؟؟ ونسبت میان ارزشهای مختلف را تغیرداده است "که بر پارهای از اعمال مُهر اخلاقی بودن را می زند که در جوامع دیگر اخلاقی نیستند ؟؟؟؟؟ ((مهم ))

۱۲ نظر:

سيما گفت...

سلام علي آقا

چقدر قالب وبلاگ قشنگ شده .

رنگ خوبي هم داره . چشم اذيت نميكنه .

مطلب جالبي هم درباره آزادي گذاشتيد.

موفق باشيد دوست من

چنگ بي قانون گفت...

سلام سیما خانوم این نهایت لطف شماست .

ساناز گفت...

سلامی گرم خدمت آقای اخوان
مطلب جالبی درمورد آزادی نوشتین
ممنون
راستی..منم آپ کردم.خوشحال میشم اگه تشریف بیارین.

بهار گفت...

سلام منتظر نوشته های خوبتون هستم.
اینجا هم خوبه ولی ثبت نظر به سختی انجام میشه.
موفق باشید همیشه.

maryam گفت...

خیلی ممنون از نظرتون.خوشحالم که برگشتید و امیدوارم مشکلاتتون حل بشه.از اون جایی که حس میکنم شما هم از شریعتی خوشتون میاد،تقاضا دارم کمک کنید تا همیشه وبلاگم حرفهای قابل تامل داشته باشه.روز خوش

maryam گفت...

خیلی ممنون از نظرتون.خوشحالم که برگشتید و امیدوارم مشکلاتتون حل بشه.از اون جایی که حس میکنم شما هم از شریعتی خوشتون میاد،تقاضا دارم کمک کنید تا همیشه وبلاگم حرفهای قابل تامل داشته باشه.روز خوش

چنگ بي قانون گفت...

دوستان خوبم سلام لطفاآدرس وبلاگ خودتون رو حتما درج کنید توی قسمت نظرات .

maryam گفت...

سلام آقای اخوان
ممنون از صحبتهای پر محتواتون.شریعتی حرف منه.منو بیان میکنه.آرومم میکنه.من دیوانه وار عاشق فلسفم.با منطق اثبات میکنی فهم زندگی رو.میتونم بگم تقریبا همه ی حرفای شریعتی رو از برم.منظورتون رو از بحث آزادی نمیفهمم.من حرفی از آزادی نزدم.ولی حالا که گفتین میگم.آزادی فرصتی جز برای بهتر شدن نیست.من ازادی رو تو محدودیت جنسی نمیدونم.من آزادی رو چیزی که الآن تو جهان مطرح نمی بینم. باید آزاد بود ،درست.شریعتی هم همینو میگه. اما دیدگاه شما که شریعت شناس هستید ،زیاد شبیه هم نیست.اون میگه باید آگاه بود و من آگاهی رو قبول دارم.من نیازی به سلاح ندارم.سلاح من،روح و وجود منه! چیزی که میتونه از من در برابر هرچی دفاع کنه! از کجا فهمیدید من ایرانیم یا مسلمان؟ چرا،درست فهمید ید ولی باید بدونید که زندگی جنگ نیست.زندگی دونستن چیزی که دارن الآن بهت میگن نیست.زندگی نقطه اصلی ماست و باید با روح و تمام احساس اونو درک کنی.افرادی که متافیزیک کار هستند،حتی غیر مسلمون هاش،معنی زندگی و آزادی رو بیشتر میفهمن.آزادی یعنی آزاد کردن روح از تمام رنگها ی دور و بر.حرف شما درباره آزادی صحیح و قابل قبولم هست ولی آیا به نظرتون آزادی واقعی به این معنا نیست : رهایی از هر آنچه آزرده خاطرت میکند چون آزادی فرصتی برای بهتر شدن است؟؟؟
دوستدار و منتظرتان،maryam

maryam گفت...

سلام خدمت آقای اخوان که با این بحثام اذیتشون میکنم!
دقیقا! فلسفه همینه. من میخوام همه چیز رو اثبات کنم و اونو به منطق برسونم و اگه منطق اونو قبولش نکرد، عوضش کنم. جهان که چیزی برای اثبات نداره .همه چیز اثبات شده است. من میخوام فرا زمین رو به اثبات برسونم .برای همینه که روی متافیزیک کار میکنم . میترسم. میترسم بخوام رو خدا بحث کنم. اگه نتونم با این ذهن کوچیکم خدا رو اثبات کنم، ازش روی گردان میشم. برای همین خدا،تنها چیزی هست که بدون اثبات پذیرفتم وعاشقش هستم و روی مخلوقاتش بحث دارم . شریعتی فلسفه خوند اما نه فلسفه دانشگاهش رو.اون چیزی رو که باور داشت خوند.حرف شما درست هست . اون به دنبال تغییر بود.کاش ما هم بتونیم ...
راستش علاقه ای به بحث آزادی ندارم!!! اون عدالتی که شما ازش حرف میزنید تا به آزادی برسیم، باید واسش جمعه ها رفت جمکران! این طور نیست؟

maryam گفت...

سلام.به هر روشی که بگید رفتم ولی pdfباز نشد.من تا پنجشنبه سرم خیلی شلوغه.احتمالا نمیتونم بیام اینترنت.پنجشنبه مفصل براتون مینویسم.شرمنده از دیر جواب دادن.
در ضمن شما جواب هیچ کدوم از سوالات منو نمی دید.(عصبانی)!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سیما گفت...

سلام دوست خوبم

خوشحالم که زود برگشتی .

براتون آرزوی موفقیت دارم .

شاد باشید و برقرار

MARYAM گفت...

اکثریت مردم زندگی میکنن بدون اینکه بدونن چرا؟ و من فلسفه ای میخوام که این چرا رو اثبات کنه.
نمیدونم.شاید نتونید منو راضی کنید تا به وجود اثبات خداوند بپردازم. منم یک فیلسوف نیست پس خواهش میکنم خودتون رو انقدر پایین نگیرید.خدا یعنی همه چی! یعنی علت! اثبات علت سختر از معلول هست. به شخصه تونستم خیلی چیزارو بدون علتش(خدا) اثبات کنم.منظورم این هست که با علت علمی ثابتش کردم.خدا ماوراء ذهن هست. از هر کی میپرسم خدا چیه؟ میگه نور!!! حتی متافیزیکی ها هم با استفاده از قدرت چشم سوم نمیتونن ببیننش.عقل میگه باید با چشم سر دید و دل میگه با چشم دل.فلسفه و اثبات هم که با عقل هست و از اون جایی که خدا رو حتی تو بهشت هم نمیشه با چشم سر دید پس بهتر میبینم خدا رو وارد بحث عقل نکنم و با دلم با خدا باشم.ولی اگه حرفی دارید که میتونه بر این عقایدم غلبه کنه بزنید تا کمکم کنه،دوست خوبم.
مرلاوپونتی میگه فلسفه حقیقی آن است که دیدن دنیا را دو باره بیاموزیم.به نظرتون این برمیگرده به همون نظریه که بیان میکنه روح توسط خدا دریافت نمیشه وقتی فرد می میره و وارد یک جسم دیگه میشه و اون جسم نتایج اعمال روح رو در جسم قبلی ، میبینه.در نتیجه دیگه آخرتی نیست.نمیدونم.شاید ربطی به این نظریه نداشته باشه ولی به نظرم جمله عجیبی هست!!!
خیلی داره بهم سخت میگذره.از طرفی درگیر درس،از طرفی متافیزیک، از طرفی فلسفه، از طرفی یک چیزایی از شریعتی پیدا کردم که اعصابم رو خرد کرده و از همه مهمتر دلشکستگی که تو قلبم دارم .
واااااااااااااااااااااااااااااااای!
یکجا از شریعتی دیدم نوشته بود: فقط یک فیزیکدان میتواند درباره ی متافیزیک صحبت کند.یعنی چی؟ یعنی منی که فیزیکدان نیستم نمیتونم درباره متافیزیک صحبت یا تحقیق کنم؟اصلا!
یکی دیگه اینکه،یکجا شریعتی گفته بود: سرنوشت تو متنی است که اگر ندانی،دستهای نویسندگان مینویسند واگر بدانی خود میتوانی نوشت.تو کتاب حج در صورتی که تو کتاب گفتوگوهای تنهایی گفته: سرنوشت کار خودش را میکند و ما ابزار ناآگاه اوییم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
منتظرتونم.

فهرست وبلاگ من

کل نماهای صفحه

سوخته دلان

هرچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند

ویرایشگر متن

یا با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
اینجا ایران است سرزمین من سرزمین کسانی که ایمانشان و عقیده خویش استوارند،. با پشتیبانی Blogger.

تجارب پیامبری

د ،