عشق

عشق زیستن است ، اما برای فنا .

چنگ بي قانون

خدارامحتسب ما را بفریاددف ونی بخش ××××× که سازشرع زین افسانه بی قانون نخواهدشد

تب


تب بیخودی من تاب توان زمن ربود.......
تب سرد شبهای زمستانی روحم را و جسمم را له می کند مچاله می کند در خود می پیچد و به گنداب تن سرازیرش  می کند . تا التهاب بودن را  اندکی التیام ببخشد ،
تا فراق و هجران تو را در خود احساس نکنم ، من هرگز تو نمی شوم ، این زجر بزرگ روحمم را ماننده خوره ای می خورد و هرروز اندکی قامتم در نبودن تو کوتاه و کوتاه تر می کند ، تا بی مقدارترین موجود هستی شوم ، تا بی مقداری در بودن من مقدار پیدا کند تا بی ارزشی از بی ارزشی من حیات یابد ، تا کی باید این درد را به دوش بگشم ودر سرازیر جهالت خویش حمل کنم ، تا کی نبودنت مرا می شکند و اندک اندک در تلاطم این وادی ترسناک رهایی می کند ، مرا عهد با تو ، مرا حکایتی با تو بود ،‌ همان حدیت بزرگ خلقت که تا بیدار شدم بر دوشم نهاده بودی ، که بر گریبانم افکنده بودی ، تلاش کردم که از دستش و از اسارتش خلاصی شوم ، ولی در اولین قدم از بهشت برخوداری و نعمت رانده شدم،  و به کویرستان تنهای و بی کسی خویش  رانده شدم ،‌ اما تنها وتنها ، چیزی که مرا در این وادی حیات و داوم بخشید  و رنج های فراق را از اندرون بیرون کرد تو بودی ،‌که همواره  در من بودی و با من بودی ، احساس گرمایی عجیبی در خود حس می کردم آن احساس گر م و لطیف و فرح بخش تو بودی ،  مرا از گل و شراب دل آفریدی تا همیشه در تنهایم تورا لمس کنم و با تو همنشین و هم صحبت باشم با انس بگیر م و بی تو درد ،  من نمی دانستم که این بار بر دوشم تا این اندازه سنگینی می کند ، من نمی دانستم که عشق را هیچکس نمی تواند حمل کند ، من تنها در این وادی با این بار امانت  این فراق نامه را برای تو که سیلب اشک من و هراس من از منی که به تو نظر می کنم و از منظره چشمان خویش در شمایی خیره می مانم تا مگر این طغیان بی حد را با زمهریر نگاهایی ماندن جبران  آرام کنم ..... ناتمام ماند شاید روزی تمامش کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فهرست وبلاگ من

کل نماهای صفحه

سوخته دلان

هرچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند

ویرایشگر متن

یا با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
اینجا ایران است سرزمین من سرزمین کسانی که ایمانشان و عقیده خویش استوارند،. با پشتیبانی Blogger.

تجارب پیامبری

د ،