بخت بی اقبال من تَرک دیار تُرک کرد :
تا به حال عاشق و معجون تُرک چشمی شده اید ، که فراخی آزادی شما را به تنگ نای اسارت مبدل سازد ، همه ی هستی شما در توبره ای بریزد و آواره دیار غربتتان سازد ........... !!!!شب و روز در فراق او رنج ودرد آوارگی و غربت را به جان بخرید و شکایت و اندوهی بر دل نبرید ...........
به هر سمت که رو می کنید او را مسخره چشمان خویش ببینید .............. وگرداگرد کعبه وجودی او طواف عشق کنید و احرام از تن بیرون نیاورید تا حج خویش را با قربانی کردن خویش به نزد او به پایان رسانید...........
اگردیده اید که هیچ همدردیم ........... اگر ندیده اید قبله بگردانید ............... که قبیله من بدان سمت احرام نمی بندند ....... برخیزید و با غسل عشق تن را تطهر ............ ونماز به نیاز نه ؟ ........ به تمنا او برای او در جهت او به قصد او بر سجاده معرفت کوتاه کنید .......... که فاصله شما با او هیچ است ............... همان هیج که تصور عقل برآن زین نینداخته است ......... دیگرسیرت را به صورت هر نامحرم آرایش نکنیم .................. و لذت بودن را به عشق شدن خرج نکنیم ............ و شوق وصال را به پای وصل نریزیم .............. و دستان خویش را به بیعت هر بیعت شکنی دراز نکنیم ......... تا فقط او باشیم تافقط او شویم تا فقط ؟؟؟؟؟؟؟