عشق

عشق زیستن است ، اما برای فنا .

چنگ بي قانون

خدارامحتسب ما را بفریاددف ونی بخش ××××× که سازشرع زین افسانه بی قانون نخواهدشد

۱۳۹۰ خرداد ۳, سه‌شنبه


روز زناني که عزت و شرافت و غيرت خويش را بر جهان عرض کردنند تا جهان را معناي ديگر کنند . مبارک باد

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

هذا جنون العاشقین


دیوانه ام دیوانه ام در دست عشق افسانه ام
در هرصدف درُدانهام هذاجنون العاشقین
من بحر عمان ویم من گوهرکان ویم
من آیه شأن ویم هذا جنون العاشقین
توفیق حق چوگان من ، چرخ فلک میدان من
خورشید سرگردان من هذا جنون العاشقین
عرش برین سرگشته ام مهرو مه از غم گشته ام
روح القدس گم گشته ام هذا جنون العاشقین
من سایه نور ازل ایمن زنقصان و خلل
در عالم بیت العمل هذا جنون العاشقین
من ماه را منشق کنم ، مشتاق را مشتق کنم
تا باطلی را حق کنم هذا جنون العاشقین
آمد ندا از آسمان کای جسم عالم را چو جان
ما را جدا از خود مدان هذا جنون العاشقین
من عرش و افلاک ویم ، من گوهرپاک ویم
من چست و چاک ویم هذا جنون العاشقین
عالم زمن پر من تهی از کثرت از انُبهی
گه مبتدی گه منتهی هذا جنون العاشقین
دوزخ دم سوزان من فردوس اعلی جان من
رضوان یکی مهمان من هذا جنون العاشقین
من کفر را ایمان کنم آباد را ویران کنم
درویش را سلطان کنم هذا جنون العاشقین
آن شمس بگذشت از جهان این شمس آمد ناگهان
این عین آن ، آن عین این هذا جنون العاشقین

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

او چه کسی بود ؟؟؟


او عشق من بود دلیل بودنم و علت ماندم و حقیقت رفتنم ،
هر جای تاریخ که حرکت می کردم او را می دیدم ؟
در نگاه ها ، نگاهش را می دیدم .
در اشک ها خاطره اش را .
انگار تاریخ بود‌، که برهر قامتی نقشی از خویش از خیال را حک می کرد .
و شتابان به آرامی به پیش می رفت ،
حقیقتی را در خویش به بند گشیده بود .
زیرا او بند های تاریخی خویش را دریده بود .
هرگز به قفا نظر نداشت ،‌ جلو را به امتداد افق می نگریست .
خط سیرش ، خط حرکتش ، را در تک تک ستارهای شب ،‌به روشنی روز می توان یافت ؟
غروب را هرگز نظر نداشت ،‌ رو به چشمه خورشید تطهیر کرده .
‌ تطیهر نیاز ،‌ مشتاق کمال ،‌ فارغ از بزم فراق به وصال رسیده بود،
هرگز به اندیشه تاریخ نظر نکرده بود تاریخ را به نظر خویش اندیشه کرده بود ،
رازپرواز را از بال های خویش نیاموخته بود ، بلکه بال ها از او راز پرواز آموخته بودنند.
عشق بازارش نبود ، بازار بدنبال عشق او بود ،
عالم رانگاه نمی کرد ، عالمی او را نگاه می کردنند .
بیمار چشمان کسی نبود ، چشمان بیمار به دنبال او بودنند .
کیمیایی خاک نبود ، کمیاب خاک بود .
همه ی عبارت ها را می نگاشت ، اما عبارتی نبود .
همه ی چیز را می شکافت ، اما تیغ نبود .
همه نوشتها را می نگاشت ،‌اما قلم نبود .
همه ی بیماران را دوا می کرد ، اما طبیب نبود .
همه ی عشق ها را التیام می بخشید ،‌ اما معشوق نبود .
همه ی راه ها را بلد بود ، اما راهبر نبود .
نگاه نافذ هر عاشق بود . اما عاشق نبود .
کانون عصیان و قیام بود ،‌ اما آرام و ساکت .
تاریخ می نگاشت ، اما در تاریخ نبود .
همه چیز داشت ، اما مَرد نبود ....................؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه


جسم خاک از عشق بر افلا ک شد ×××××× کوه در رقص آمدچالاک شد

جسم خاکی انسان از معرفت سجود و طواف وجودراهی بسوی کعبه عشق جستجو می کند ، تا هدایت خویش را بدستان الهه ی

عشق قربانی کند ، عشق یعنی همان بتی عاشق کشی که معشوق خویش را برای طواف نمی خواهد ، برای قربانی شدن ،‌ قربانی کردن میخواهد ،‌.......

معشوق از عاشق طلب خویش را می کند ، نه طلب عاشق را ،‌ رنگ خویش ، بوی خویش ،‌ طعم و مزه خویش ،‌ را در او می بیند.......و هر گز دست از گریبان او بر نخواهد داشت ،‌ تا او را در قربانگاه خویش صادق بیابد ، معصوم و عاشق پس....

، که او را به سوی خویش می خواند ، و خون بها برای عاشق ، خود معشوق است ،‌ معشوق عاشق را ضمانت می کند ، حیات

او را ضمانت می کند ، دوام و بقایی او را ضمانت می کند ، و خون او را خون خویش می داند ، و تنها کسی است که انتقام

عاشق را خواهد گرفت ، این است که عالمی را به بهجت و رقص وا می دارد و مستور ومست خویش می سازد




۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

بخت بی اقبال من تَرک دیار تُرک کرد :
تا به حال عاشق و معجون تُرک چشمی شده اید ، که فراخی آزادی شما را به تنگ نای اسارت مبدل سازد ، همه ی هستی شما در توبره ای بریزد و آواره دیار غربتتان سازد ........... !!!!
شب و روز در فراق او رنج ودرد آوارگی و غربت را به جان بخرید و شکایت و اندوهی بر دل نبرید ...........
به هر سمت که رو می کنید او را مسخره چشمان خویش ببینید .............. وگرداگرد کعبه وجودی او طواف عشق کنید و احرام از تن بیرون نیاورید تا حج خویش را با قربانی کردن خویش به نزد او به پایان رسانید...........
اگردیده اید که هیچ همدردیم ........... اگر ندیده اید قبله بگردانید ............... که قبیله من بدان سمت احرام نمی بندند ....... برخیزید و با غسل عشق تن را تطهر ............ ونماز به نیاز نه ؟ ........ به تمنا او برای او در جهت او به قصد او بر سجاده معرفت کوتاه کنید .......... که فاصله شما با او هیچ است ............... همان هیج که تصور عقل برآن زین نینداخته است ......... دیگرسیرت را به صورت هر نامحرم آرایش نکنیم .................. و لذت بودن را به عشق شدن خرج نکنیم ............ و شوق وصال را به پای وصل نریزیم .............. و دستان خویش را به بیعت هر بیعت شکنی دراز نکنیم ......... تا فقط او باشیم تافقط او شویم تا فقط ؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۹ دی ۲۸, سه‌شنبه

ویرانه

این شکست چنگ دلتنگ محال اندیشه نغمه پرداز حریم خلوت پندار چه حکایت ها که دارد روز شب با خویش ...........
یک وقت خود را وارسی می کنی ........ درون جیبهایت را می کاوی .......... درون مغرت را دوسه بار زیر ورو می کنی .....چیزی جز توهم جز خیال جز تیرگی جزتباهی ..... نمی بینی ؟ همه اش خیال و خیال و خیال !!!
تاکی این همه تباهی در وجودتت حقیرانه کنار هم نشته اند ......... و تورا و همه ی حقیقت تورا سخت زیر وزبر می کنند ....... تا تورا از بودنت دور و دورتر کنند ..... شب هرگز خلوت خویش را به روی هر نامحرمی نخواهد گشود............ اما درون تاریک من مامن امنی ست برای هر نامحرمی ........ که واردش بشنود و آن ویرانه را ویرانتر سازند و بروند.........لیاقت ویرانه به آزادبودن اوست از قید امارت از قید معمار ازقید ساختن و ازقید روشنایی .......؟؟؟؟؟؟؟؟
به ویرانه وجود من خوش بیا که آمدنت مراویرانتر خواهد کرد .

فهرست وبلاگ من

کل نماهای صفحه

سوخته دلان

هرچه از دل برآید لاجرم بردل نشیند

ویرایشگر متن

یا با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
اینجا ایران است سرزمین من سرزمین کسانی که ایمانشان و عقیده خویش استوارند،. با پشتیبانی Blogger.

تجارب پیامبری

د ،